-
پاییز آمدهست جنون را خبر کنید.
دوشنبه 15 مهرماه سال 1398 19:38
-
ندانمت که در این دامگه چه افتادهست...
دوشنبه 8 مهرماه سال 1398 17:32
هرجا که گریه بود ما هم سری زدیم بر کام تشنگی چشم تری زدیم چون بسملی غریب در خون بیکسی با قصد قربتش بال و پری زدیم صبح قیامت است عاشور عاشقان زخمی ازلسرشت بر پیکری زدیم سیرابم ای جنون از جرعهی لبش کی پیک دیگری با دیگری زدیم داغ محرم است گرمی بزم ما مُهر محبتش بر دفتری زدیم
-
توعِ تاسوعا
دوشنبه 8 مهرماه سال 1398 00:52
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها بنفسی انت یا عباس(ع) ای حلال مشکلها اگر مقتل نبود این حرف را باور نمیکردم تو را در موج خون دیدند و خون افتاد در دلها ز پهلو شد سرت بر نیزه شاید نشنود گوشات صدای کعب نیها را که بر بندید محملها چهل منزل به یک سر سایهسار زینبت(س) بودی چنین آکنده شد از عشق راه و رسم منزلها به...
-
شهید ناز تو پروانه کرد عالم را...
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1398 01:40
برای سردار شهید حاج احمد غلامی که با شهادتش آموخت شهادت تنها(و هنوز) برای دردمندان است... چه کسی بود صدا زد دل دیوانهی ما را؟ و به یک جلوه به هم ریخت نهانخانهی ما را چه کسی بود که در عُسرتِ آشفتهخیالی هله پر کرد از آن واقعه پیمانهی ما را تو ز خاکی و ز آبی... تو ز بادی و ز آتش به فسون تو نوشتند هم افسانهی ما را...
-
محرم شدم به ده شب ماه محرمش
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1398 00:16
دل به این دارم که رزق سالمان ده شب غم است این غم شیرین به هرچه تلخکامی مرهم است ریختم در خود تمام سال درد و رنج را حالِ یک دیوانه تنها با مُحرم مَحرم است از لَیَالٍ عَشْر هر شب بود عاشورای ما تشنه آبِ شور هر قدری که مینوشد کم است اشکهایم را نکردم پاک تا پاکم کنند روضهاش شرط قبول توبههای آدم است نوش جانش هر که...
-
نوبت محرّم شد...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1398 12:02
ای دل هلال ماه چو تیغی کشیده است زخمی بزن که نوبت مرهم رسیده است سالی گذشت و نام حسین(ع) از لبم نرفت شکر خدا نسیم محرّم دمیده است هرچند سینهها به عطش خو گرفتهاند چشمانمان به لطف غمش آبدیده است دل سنگ هم که باشد و سنگین، شکستنی است در روضهای که قامت غم را خمیده است کام فرات اگر ز لبش بی نصیب ماند خنجر برای بوسه سرش...
-
ماهِ الی اللّه سلامٌ علیک...
شنبه 9 شهریورماه سال 1398 14:34
رو به سوی کرب و بلا آمدم در حرمِ امنِ خدا آمدم نازِ رعیّت نکشد غیرِ تو بر درِ سلطان وفا آمدم هیچ به غیر از تو ندارم حسین(ع) از همهی خلق جدا آمدم ای همه آشوب به تسکین بیا دیگر از این غم به صدا آمدم زخمهای از تیغِ نگاهت بس است جامه دریدم که تو را آمدم شرم گناهم که مرا بازداشت گفتی از این شرم بیا... آمدم جامهی مشکی به...
-
نداشتن
شنبه 9 شهریورماه سال 1398 03:59
درد پنهان کرده بودم... درد پیدایی ندارد جارچی در خلوتِ خاموشیان جایی ندارد وقت را کردیم از بابِ غنیمت پاسداری بی خبر از آنکه ابنالوقت فردایی ندارد گیسویت آنقدر جمعیتپریشِ خاطرم شد بعد از آن دل هیچ راهی غیرِ تنهایی ندارد از دمت بیرون نکن ای دوست آهِ دوستان را از نفس افتاده غیر از پیش تو جایی ندارد عقل چون با پای خود...
-
از درد غربت تو وطن گریه میکند
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1398 15:44
از دل بریدهام که بدهکارِ گریه نیست از چشم خستهای که سزاوار گریه نیست قطعِ امید کردهام از آرزوی وصل بیگانهات به لطفِ تو سربار گریه نیست این پردهای که روی تو را مات کرده است شرمِ من است... تاریِ دیوارِ گریه نیست آبی برای رفتنِ تو ریختم زِ چشم وقتی صلاح کار به انکار گریه نیست دیگر به بیخیالیِ خود خو گرفتهام گاهی...
-
طلسم حیرتم و یک نفس قرارم نیست...
جمعه 25 مردادماه سال 1398 03:24
هر که درد عشق را یک شب تحمل کرده باشد یا بدون هیچ معشوقی تغزل کرده باشد خوب میداند که راهی غیر چشمانی ندارد یا مگر با تیغ ابرویی تعامل کرده باشد آنچه پنهان است را پیدا نخواهی کرد ای دل گرچه در جمعیت دیوانهای گل کرده باشد آه هرگز صورتی بر آینه جاری نکرده مثل آبی کز عطش عمری تغافل کرده باشد باز هم سالی گذشت و دردهای...
-
حُکم، دل
یکشنبه 13 مردادماه سال 1398 16:12
دل را میان هر ورقی جستجو کنم شاید که حُکم چشم تو را با تو رو کنم تکخالِ این قمار هم انگار دست توست با این حساب ترک دل و آبرو کنم پهن است با خیال تو هر شب همین بساط گاهی نمی شود همه را بازگو کنم ناچار باید از غم بیمرهمی خویش با تیغ زخمههای دلم را رفو کنم من که به دام چشم تو افتاده دیدهام دیگر کدام آینه را آرزو کنم؟!
-
سیدی ماکو مثلک الغریب
شنبه 12 مردادماه سال 1398 17:13
نیست شبیه تو غریبی حسین(ع) من به فدای تو و تنهاییات
-
حرزِ عزراییل
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1398 16:52
بسم الله به دنیایی که میبالی بگو من بال و پر دارم بگو از سرزمین دیگری جز تو خبر دارم به دنیایت بگو فکری برای رفتنت کردی بگو تنها دو روزی از خیابانت گذر دارم به دنیایی که میخواهد تو را در خود نگه دارد بگو کم کم از این ویرانه آهنگ سفر دارم بگو آنها که میمانند را هم دور میریزد ولی من پیشدستی میکنم تا نیشتر دارم...
-
سیرابِ نازم از دل بیمدعای خویش
سهشنبه 8 مردادماه سال 1398 13:11
چشمت به ناز آمد و دنیا تمام شد این چند روزه وقت تماشا تمام شد سیراب گشته آب هم از تشنگی ما یک جرعه سر کشیدم و دریا تمام شد مانند خضر میشد اگر دل نمیسپرد مجنون که مثلِ طاقتِ لیلا تمام شد با گریه جاری است خیالِ همیشهات هر روز با امید به فردا تمام شد این جاده را که هیچ کسی پا نذاشته گفتم شروع میکنم اما تمام شد از عمر...
-
تا عشق را فهمیدهام(سالی دِگر)
سهشنبه 1 مردادماه سال 1398 12:33
با چشمهایت عاقبت راهی به خود وا میکنم گمگشتهای دارم که آن را در تو پیدا میکنم با تیغِ معصومانهات هر قدر میخواهی بزن چون زخمها را هم به دست تو مداوا میکنم وصل و فراقت را یکی دیدم که بعد از عاشقی دارم برای مرگ بیش از حدّ تقلّا میکنم جایی که درک مردم از عاشق شدن دیوانگی است من هم به ناچار عشق را با عقل حاشا...
-
کبوترهای چاهی
دوشنبه 31 تیرماه سال 1398 16:52
در فصل پرواز کبوترهای چاهی من هم شدم تا صحن سقاخانه راهی جایی که فرصت از زمین تا آسمان است رخصت برای پر زدن داریم گاهی گاهی که میشورد دمِ نقارهخانه وقتی که میافتد در آغوشت نگاهی انگار غیر از تو کسی دور و برش نیست هرچند در سیلاب اشک و غرق آهی آنجا غروبش هم طلوعی تازه دارد شبها که میآید نسیم صبحگاهی بخت سپیدی داشتم...
-
... که فکرما نکند تیره، طبع روشن ما را
یکشنبه 30 تیرماه سال 1398 17:03
دردهای مشترک داریم با هم می کشیم عاقبت هم خوب با این دردها دَم می کشیم تا قیامت هم ملامت سهم چشم لیلی است هرچه مجنونیم ما از دستِ آدم می کشیم حالِ ما حالیبهحالیها چنان آشفته است در میان خنده میگرییم و آهم میکشیم از همه داریم زخمِ خاصِ خود را می خوریم از رفیق و نارفیق و خویش و عالم می کشیم نشئگی ِ این دو نخ سیگار...
-
ندیدن
سهشنبه 25 تیرماه سال 1398 16:46
هیچ در آیینه تکرار خودت را دیدهای؟ بر گلویت ریسهی دار خودت را دیدهای؟ تا به حال از صحبت آهی درونت سوخته گُر گرفتنهای افکار خودت را دیدهای؟ هیچ یادت هست روزی را که دیگر نیستی سرنوشت دود سیگار خودت را دیدهای؟ جا به جا ردّی ز رفتن هست اما ماندهای این خرابیهای آثار خودت را دیدهای؟ ای که هرکس را به سنگینی ملامت...
-
با رنج مرفهیم و با درد خوشیم...
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1398 17:34
موی تو هر قدر آدم را پریشان میکند چشمهایت آن پریشانی دوچندان میکند با خودش کاری ندارم، زخمیام از یاد او حرف مژگانت دلم را تیرباران میکند لحظهای میسازیام با خندهای و لحظهای خندهای دیگر مرا یکباره ویران میکند عشق شاید شیوهی سختی برای زندگی است مرگ اما سختیاش را زود آسان میکند نسخهی پیچیدهام اینجا و...
-
رفتن ...
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1398 14:12
خوب میدانم که آخر برگ و بارم رفتنی است آنکه در آغوش دارم از کنارم رفتنی است چند سالی هست دیگر خیرهام در خشتِ خام با که خودبینی کنم؟! آیینهدارم رفتنی است عشق در مکر زلیخا بود تا ثابت کند حُسن یوسف هم اگر در دل بکارم رفتنی است ماندهام خود را چه باید نام بگذارم اگر از تمام کوچهها گرد و غبارم رفتنی است زندگی با مرگ...
-
از ما نمانده است و نماند به جز خیال
دوشنبه 3 تیرماه سال 1398 17:57
با درد هر شب با همین زخمی که دارم خود را به دست چشمهایت میسپارم با خود نمیدانم چه خواهم کرد دیگر بی تو زمانی که خرابم یا خمارم آبِ حیات از بوسهات مینوشم ای جان جان از تو میگیرم اگر در احتضارم از فکرِ من جز تو که میخواهد گذشتن در خلوتم جز تو که میآید کنارم تا راه و مقصد را همه بیهوده کردی کم کم نشست از جادهها...
-
بعد از چند صد سال عاشقی...
دوشنبه 3 تیرماه سال 1398 17:34
همیشه دردمندی مقتضای حالِ مسکین است به ساحل سر نهادن عادتِ دریای غمگین است مخواه از من که صحرای صبوری باشم آنجاکه تمام کوهها گفتند: بارِ عشق سنگین است بُوَد عمری که در صبح طلوعش چشم بر راهست دلم آیینهای دارد که بیاندازه خوشبین است من از خرما به سلمان دادن این بیت فهمیدم که بعد از چند صد سال عاشقی... یک لحظه شیرین...
-
تو زِ همه رنگ جدا بودهای
دوشنبه 27 خردادماه سال 1398 17:55
گرچه تاریک است منزلگاهِ بودن تا ابد میشود چشمی به روی خود گشودن تا ابد دستم از گیسوی تو کوتاه... اما قدرِ آه حسرتش را میخورم وقت سرودن، تا ابد
-
ارشدنا الی الطریق...
دوشنبه 13 خردادماه سال 1398 02:58
آنقَدَر غم داده است و آنقَدَر غم میدهد لحظه لحظه عمرمان طعم محرّم میدهد آنکه اول بار زخمش خوب بر جانم نشست خوب میدانم خودش یک روز مرهم میدهد جز نگاهش را نمیخواهم از این دنیای پوچ آن نگاهی که تماشای دو عالم میدهد من گِلی ناچیز بودم تا شنیدم یا حسین(ع) آن حسینی که دمش روحی به آدم میدهد از هبوطم هیچ ترسی نیست در...
-
چه میآید به ما...
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1398 03:49
لیلی و مجنون... همین افسانه میآید به ما شمع میآید به ما، پروانه میآید به ما آنقدر حالی به حالی زخم از خود خوردهایم بیشتر یک آدم دیوانه میآید به ما هیچ جایی نیست خالی از خیالآباد او لاجرم این گوشهی ویرانه میآید به ما خردهگیریهایت ای دل بر من بیدل خطاست اتفاقا مستی و پیمانه میآید به ما داد و فریاد سکوتم را...
-
گریستن
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1398 23:49
هر شب چنان به چشم تمنا گریستم با این دو رود قدّ دو دریا گریستم آیینهام به یاد ندارد به جز تو را از بس که زُل زدم به تماشا گریستم گفتی به سیلِ اشکِ خودت غرق میشوی حرفت نشست بر دلم اما گریستم پیراهنی که بوی تو را در خیال داشت پوشیدم و تمام فضا را گریستم هر کس به من رسید و به طعنه نگاه کرد من چشم بر گرفتم و تنها گریستم...
-
نآگهی...
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1398 22:57
میروم تا ماندنم را از خودم راحت کنم تا به چیزِ دیگری غیر از تو هم عادت کنم من که شبها با عروسِ تیغ همبستر شدم زخمهایم را مگر آیینهی عبرت کنم مردم از دیوانگان با عقل دوری میکنند من چرا با عقل باید با جنون بیعت کنم؟! چشمهایت کار ما را ساخت تا پایان عمر کار دیگر نیست جز اینکه فقط حیرت کنم بر مزارم بوسهای بگذار...
-
مباد این راز را با کس بگویی...
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1398 13:22
من و چشمان بی جانی که شد حیران چشمانت مباد این راز را با کس بگویی... جان چشمانت تو می دانستی از اول که من روحی پر آشوبم پریشان تر شدم با نفخهی طوفان چشمانت چه چشمانی... که مثلش را ندیدم جز به میخانه خیالی نیست دیگر... مست من... پیمانه چشمانت لبت پرسید از چشمم چه دیدی زُل زدی...؟ گفتم هزار و یک شبی را دیدهام در آن...
-
گذار درد طوفان کرد... دست از ما بشو بیدل
جمعه 9 فروردینماه سال 1398 23:45
آیینهای از رنگ چشمانت سخن گفت وقتی صدایت را کسی در گوش من گفت با کام تلخم نیمه شب شعری نوشتم اما تمام شعر را شیرین دهن گفت خاکم کنید و عشق را از من نگیرید این جمله را دیوانهای با گورکن گفت نیم از وجودم زخمی و نیمی به آغوش با غم چگونه مرد را باید به زن گفت؟!... هر جا که رسمی از جنون باشد دلم هست عریانی ما را غریبی بی...
-
زین خلق پر شکایت گریان...
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 21:20
تا بود غصه های مرا دید و دم نزد وقتی که رفت هم دلِ ما را به هم نزد بعضی چقدر - از همه دنیا بریده اند - یک بار هم کنارِ نگاری قدم نزد سیگار هم نداشت... غزل هم نمی نوشت... بر جوهرِ پیاله ی غربت قلم نزد آخر چگونه می شود از زندگی گذشت بی آنکه حرفِ ساده ای از مرگ هم نزد لیلای من هم اوست که مجنون نداشته خاکسترم نمود ولی...