-
شاعران در زمانهی عسرت...
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 00:42
دوستی را دیدم که از شبکهی اجتماعی گوگل پلاس هم را میشناختیم. گفت پلاس در حال تعطیلی است، البته این را هم گفت که خیلی قبلتر به اینستاگرام و توییتر کوچیده؛ آلترناتیو بلاهت هم قاعدتا چیزی درهمان وزن و ردیف است. کاری ندارم... چیزهایی برایم زنده شد. به ذهنم آمد پلاس اولین فضایی بود که شعرهای دستنویس و ناپختهام را از...
-
غزل چگونه در این شب هنوز بیدار است...؟
شنبه 20 بهمنماه سال 1397 02:19
سکوت میکنم و چشمم از تو سرشار است سکوت سادهترین شرح حال دیدار است تو هم کنایهای از زلف خویش میگویی چنان به گوش شدم گویی اولین بار است شنیدهها همه حاکی است از قساوت عشق نمونهاش سر حلاجها که بر دار است شبیه تو که نشانش کسی ندارد نیست شبیه من که در این راه مانده بسیار است همیشه هست و همین گونه نیز خواهد ماند به...
-
زخمهای پیکرم را زودباور کردهاند
جمعه 16 آذرماه سال 1397 17:01
خستگی های مرا با خستگی در کردهاند چشمهایی که وجودم را مقدّر کردهاند بوی هجران تو را هر کس شنید از صحبتم بیمحابا گفت: کامش را معطر کردهاند ما که بی یاریم اما دل اگر یاری کند میتوان فهمید روزی را که «آخر» کردهاند سقف پراوزِ کسی از چشم یارش بیش نیست بال ها را تا بگویی چشم پرپر کردهاند با خودم میگویم ای جان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1397 11:08
بر بوی همدمی که بیابم یگانه رنگ عمرم در آرزو شد و در انتظار هم... خاقانی تیغ میرقصد اگر شورت بیفتد در سرم زخم پشتِ زخم باقی مانده روی پیکرم اشک جاری میشود تا از خودم پاکم کند هر زمان نامِ تو را در خلوت خود میبرم در سکوتم گفتهی کالی است اما میرسد آنی از آن گفتگو را من به جانی میخرم ای تماما هجر راهی هم به هجرت...
-
جسم مرا ز عشق و ز تربت سرشتهاند
شنبه 24 شهریورماه سال 1397 01:56
جسم مرا به خاک محبت سرشتهای جان دادهای به من که بگویم حسین(ع) جان
-
نزدیک او دیگر مرو...
شنبه 10 شهریورماه سال 1397 02:32
اگر که حال مرا خوبتر نظاره کنی رواست زودتر از مرگ فکر چاره کنی نشستهای به تماشا و آتشم زدهای که عشق از دل خاکسترم عصاره کنی درست نیست که بعد از هزارشب دوری برای خاطر یک بوسه استخاره کنی چه باک در شب قدری به قدر یک جلوه مرا به موعد دیدارمان اشاره کنی زمانهای است که هر کس به خویش میخواند بخوان که مدعیان جمله...
-
او میکشد قلّاب را...
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1397 05:12
در جادههای آمدن گرد و غبارم من منزل به منزل در هوایت بیقرارم من دل از من دیوانه خونش ریختن با تو چیزی برای عاشقی دیگر ندارم من گاهی خیالی ناب گاهی خواب بیتعبیر با هر کدامش وقت بیداری خمارم من امثال من مجنون بیپروا... چه لیلایی صحرا به صحرا گشتهام یک در هزارم من هرچند در من هستی اما خوب میدانم تا تو هزاران سال...
-
چو جورش میبری...
سهشنبه 30 مردادماه سال 1397 05:18
از ما چه انتظار به جز کم گذاشتن آهی فقط به سینهی خود دم گذاشتن هی زخم روی زخم زدن طیّ روزها شبها کمی خیال به مرهم گذاشتن حتی اگر غزل بنویسیم، چاره چیست بر روی واژه ها ردی از غم گذاشتن با تو چه حرفها که نگفتیم و طی شدیم عشق است و داغ بر دل آدم گذاشتن از خستگی مفرطم این هم نشانهای؛ خود را برای مرگ فراهم گذاشتن ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 خردادماه سال 1397 18:55
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1397 14:28
-
پشیمانی...
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1397 15:33
دلم مثلِ هوا ابری ست... چشمام خیس و بارانی شبیه فصلِ پاییزم... پُر از آشوب و حیرانی من از عاشق شدن تنها همین در خاطرم مانده؛ پشیمانی... پشیمانی... پشیمانی... پشیمانی به بهانهی تهرانِ بارانیِ این روزها
-
بهترین راه زندگی مرگ است
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1397 15:47
با خیالات زندگی کردیم بی مبالات زندگی کردیم ما کدامیم بین این همه هیچ؟ ...در محالات زندگی کردیم هر چه دیدم به بخت، در خاک است زنده یا مرده، سخت در خاک است در هوای چه زندگی کردیم؟ ریشه ی هر درخت در خاک است حال بد حال.. نو نخواهد شد کهنه آمال. نو نخواهد شد هرچه تقویم را ورق بزنیم باز هم سال. نو نخواهد شد ناخودآگاهِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1396 15:42
در این زمانه که جای سکوت کردن نیست بدونِ اذنِ توام نام و نای گفتن نیست به تیغ دارِ نگاهت بگو غلاف کند بگو که آهِ ضعیفان حریفِ آهن نیست چو پرده دار به شمشیر می زند همه را چه زخمه های عمیقی که مانده بر تن نیست به بی شماری خود سخت کرده ام عادت ولی چه فایده در این همه یکی من نیست اگرچه لحظه ی تحویل حال آمده است دلی به شوق...
-
عطار روح بود و...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1396 14:51
زمزمهی تیغ را بشنو و بیدار باش مرگ صدا میزند... کُشتهی اسرار باش ساکنِ ویرانهای. رهگذرِ خانهای بر سرِ واماندگان هجمهی آوار باش گفته ام از هیچ کس باک ندارم مگر... ... آنکه جفا میکند. ای دل ما یار باش هر نفسِ تازهات جیرهی مضمونِ ماست ما غزلیم و تو نیز صنعتِ تکرار باش سر درِ بازارت این مصرعِ عطّار بود... "...
-
در زمستان از بهاران...
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 14:11
زندگی شورید و شور و شوقِ مُردن را گرفت ازدحامِ جمعیت تنهاییِ من را گرفت هر چه بر آیینه سنگ آمد دلِ ما را شکست دل شکست و تکّههایش پای رفتن را گرفت ما هدف بودیم در بسیاریِ تیر بلا زخمهها کمکم نشانِ روح از تن را گرفت سالهای سال نالیدیم از دستِ قضا از قضا این سالها نای نگفتن را گرفت در زمستان از بهاران دم زدیم و...
-
کهنه غزل. از لابلای نوشتهها
شنبه 9 دیماه سال 1396 00:19
اگر رامی چموشی کرد از خرگاهِتان هِی شد مسیرِ فتنهها با چارنعلِ واژِگون طی شد خروشِ زور و خاشِ زر، چه خوش زاری به راه انداخت آری... تاک را در خُمره ها کردید تا مِی شد اهورا هَیمِ اهریمن... چو باعورای عاشورا پس از صبحِ خدایان، شامِ شیطان ها پیاپی شد مگر در باغِ کوفه نخلِ میثم را تبر خوردهست که چوبِ دارِ ایمان...
-
حیرت زبان شوخی اسرار ما بس است...
سهشنبه 5 دیماه سال 1396 01:01
آنچنان از دوریات افسردهام زندهام. اما تو گویی مردهام هر چه را دارم گرفتی یک به یک خون دل هر قدر دادی خوردهام برده غمهایت مرا تا ناکجا من کجا شکوا از این غم بردهام از شبِ طولانیِ گیسوی تو... گرچه دلشادم ولی آزردهام باغبان کی یادی از گل میکند؟ بعدِ پاییزی که من پژمردهام؟... خستهام. یا خود بیاور مرگ را یا که...
-
آشفتهگی
یکشنبه 19 آذرماه سال 1396 01:01
آشفتهای که جز تو تکلّم نمیکند آیینهای که بی تو تبسم نمیکند عاشق کمانِ تیرِ غم و رنجهی خود است حیرانِ این نشانه هدف گم نمیکند هرکس که وعدهاش به قرارِ محبتیست در راهِ عشق تکیه به مردم نمیکند آنکس که تا مقامِ تحیّر رسیده است در بابِ هیچ چیز تحکّم نمیکند خاموشم از رهاییِ دریای بوالعجب یک برکهی جدا که تلاطم...
-
... همین تلقینِ می ماند
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1396 16:29
دلت را صاف کن. آیینه شو. آیینه میماند تمام دهر میپوسد. دل بیکینه میماند رها کن شادی پوشالی ده روزه دوران را به غم مانوس شو. غم تا ابد در سینه میماند مپرس از ناله ها و گریه های آدمی تنها نخواهد سرد شد داغی که از دیرینه میماند کدام از لحظههای عمر را در خاطرت داری؟ چه حسی جز غروبِ خستهی آدینه میماند؟ تو هم روزی...
-
آیینه ای ندارم... از آن آه می کشیم...
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1396 13:28
اشک جاری شد که با آیینه هم راهم کند رنج آمد تا مرا از خویش آگاهم کند عشق هر چند از خیالِ طعمهی گندم گذشت بار دیگر عقل می خواهد که گمراهم کند تیغ در آغوش و تا یک عمر گرم بوسه ایم وای از زخمی که باید تکیه بر آهم کند چند روزِ مانده را دیگر چه فرقی میکند دوست درویشم کند یا دشمنی شاهم کند من تمام خاطراتم را ز خاطر شسته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهرماه سال 1396 15:10
روزی قرار بود که دیوانگی کنیم امروز از قضا همگی پاک عاقلیم...
-
شرابِ تعزیت مستیِ دیگرگونه ای دارد...
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1396 16:52
نسیم آورده با خود باز پاییزی پر از غم را دوباره بر مشامم می زند بوی محرم را مسیحِ جان به معراج است و تن در قعرِ تنهایی بیا و برطرف کن این تناقض های مبهم را شرابِ تعزیت مستیِ دیگرگونه ای دارد به گیسوی سیاهِ تو قسم دادند آدم را من و تقدیر مجروحم. جراحاتی که بر روحم در این نسخه که روی زخم بگذارند مرهم را چنانم زندگی...
-
بر روی قفس هم سرِ هر میله پری هست...
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1396 15:38
هر سال از این جاده اگر ره گذری هست عشق است که جمعیت آن را اثری هست در بی خبری خالی از آشوب نبودم هر قدر که دیوانه نباشم، هنری هست... گفتند ننوشید از این باده که روزی از بوسهی او بادهی لبریزتری هست ای دل به امید چه سفر کردهی خویشی؟ در راه سکون نیست ولی در به دری هست با آینه رخ در رخ هم زل زده بودیم در حیرتمان...
-
تلخ! وقتی که ببینی حرفِ مادر راست نیست
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1396 16:19
عاشقی در این خراب آباد دیگر راست نیست آینه حتا نگاهش ساده و سر راست نیست مادرم از کودکی می گفت: دنیا؛ دوستی است تلخ! وقتی که ببینی حرفِ مادر راست نیست شهر را یک روز از بالا به پایینش بگرد تا ببینی «ما همه با هم برابر» راست نیست "پشت هر کس قطعه ای از زخم جا خوش می کند بی گمان" وقتی برادر با برادر راست نیست با...
-
در آستانه...
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1396 14:41
چشم بر هم گذاشتیم گذشت عمرِ ما در امید و بیم گذشت
-
ناچارِ ما که چاره ی کار است. کربلاست...
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1396 11:31
جوانمردا٬ این شعرها را چون آینه دان! آخر دانی که آینه را صورتی نیست در خود٬ اما هر که در او نگه کند صورت خود تواند دید. همچنین دان که شعر را در خود هیچ معنی نیست اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار او بـوَد. (نامه های شهید عین القضات همدانی) مشقِ رسیدن است تمامیِ دفترم آبِ جنون و عقل گذشته ست از سرم کنعانِ دل...
-
کوه اندوهیم از سنگینی پای طلب...
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1396 15:32
بی تو قدم به منزلِ آخر گذاشتم در آسمانِ بی کسی ام پر گذاشتم گفتی بمیر... مرگ تمنای دیدن است بر دارِعاشقانه ی خود سر گذاشتم حالا که سی گذشته... اگر قرن بگذرد پیداست زخمه ای که به پیکر گذاشتم از آینه بپرس چه آورده ای سرم یا رنجِ خاطری که میسر گذاشتم این اشک ها برای دلِ خسته ی من است سهم تو را دو چند برابر گذاشتم دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مردادماه سال 1396 17:50
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی... بشنوید...
-
رمل و باد است و تغافل...
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 19:21
در رهِ رسمِ رفاقت تن و سر سیخی چند؟! نرخِ دیوانگی عشق است... خطر سیخی چند؟! عقل و عرفان زِ همین قِسم منم بازی هاست نزدِ اصحابِ شرر حرف و نظر سیخی چند جگرم خون شد و در روضه ی ارباب(ع) چکید از دلم هیچ نمانده ست. جگر سیخی چند اوجِ آواره همان دخمه ی تنهاییِ اوست جغدِ ویرانه به ما گفت که؛ پَر سیخی چند ریشه از بندِ زمین...
-
یوسف هم اگر باشی...
شنبه 7 مردادماه سال 1396 14:34
تقسیم شد قسمت... تو باید بی خبر باشی سر در گریبان می بری دور از نظر باشی سرّ خدا را اینقدر افشا نکن با خلق رسم مروّت نیست عاشق، پرده در باشی بگذار معجونت اگر تلخ است و مرد افکن تنها خودت سیراب از این خونِ جگر باشی بگذار بر روی زمین در تنگنایی سخت... در آسمانِ عشق هم بی بال و پر باشی چشم زلیخایی تماشایت نخواهد کرد...