-
چِل ستونِ غمِ ما قرص به رقصِ علم است...
شنبه 24 تیرماه سال 1396 17:32
بی بهاریم و اگر شکوه ی پاییزی نیست در بساطِ دلِ دیوانه ی مان چیزی نیست مستی آدابِ پیاله ست، ترک خورده منم سهمِ ما را به سرِ قاعده می ریزی... نیست مدّعی واقعه را تعزیه خوان است فقط مردی ام نیست که بر شاهرگم تیزی نیست لُنگی و نوچه و نوخواسته و زنگی هم پرِ شالِ صلواتی دمِ تبریزی نیست چِل ستونِ غمِ ما قرص به رقصِ عَلَم...
-
...
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1396 14:38
مثلِ چشمانِ سیاه تو به عالم هیچ کس رنگ و روی خویش را صرفِ عزادارن نکرد...
-
چشم تو نظّاره کند کم شدنم...
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1396 15:34
من همه تعبیرِ کَج از خویشتنم، بیش مجو در پیِ اسرارِ دلم از دهنم بیش مجو خرقه ی ما را مکن آلوده به تشکیکِ قضا تا که زِ خود با غمِ او دل بکنم بیش مجو داعیه ام نیست هنرمندیِ در وادیِ دل بی هنرم. جز شرر از سوختنم بیش مجو اوجیِ بی بال منم. روضه ی گودال منم من نه خدایم، نه شمایم، نه منم. بیش مجو با نفسش رقص کنم، چون نزند...
-
ای بت شکن کن که معجزه ات بت تراشی است...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1396 21:46
... ما نذرِ بوسه ایم که جان بر لب آمدیم افشای راز کن که لبم غرقِ آه شد زلفت سیاه بود و نگاهم سپید شد بختِ سپیده سرزده ام رو سیاه شد
-
بیدلانه سکوت باید کرد...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1396 00:41
محو بودم... هر چه دیدم دوش... دانستم تویی گر همه مژگان گشود آغوش... دانستم تویی حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من بر درِ دل تا نهادم گوش دانستم تویی مُشت خاک و این همه سامان ناز، اعجازِ کیست؟ بیش ازین از من غلط مفروش، دانستم تویی نیست ساز هستیام تنها دلیل جلوهات با عدم هم گر شدم همدوش دانستم تویی محرم راز حیا...
-
به خیالِ چشمِ که میزند قدحِ جنون دلِ تنگِ ما؟؟؟...
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1396 17:10
آخر قدم به خانه ی آخر گذاشتم در آسمانِ بی کسی ام پر گذاشتم با یاد مرگ می شود از زندگی سرود بر دارِعارفانه ی خود سر گذاشتم عشّاقِ تن فروش غزل را فروختند من پای شعرِ چشمِ تو باور گذاشتم حالا که سی گذشته... اگر قرن هم گذشت پیداست زخمه ای که به پیکر گذاشتم این اشک ها برای خودم می چکد ولی... سهم تو را دو چند برابر گذاشتم...
-
نشسته ام به تماشای نام دیگر زینب(س)
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1396 18:53
غم تو یا غمِ ما؟!... یا غمِ برادر زینب(س) غمی نمانده چو محمل شکسته شد سرِ زینب(س) بیا و صبر خدا را ببین به صورتِ معنی نداشت معنیِ دیگر سوالِ مضطر زینب(س)؛ تویی برادر من ؟ ای به خون و خاک نشسته ... و ایستاده به نیزه... تویی برادر زینب(س)؟ نپرس بارِ دگر این سوال عرش تکان را نشسته ایم سرآسیمه در برابر زینب(س)......
-
غروبِ جنوب
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1396 18:29
باد می آمد و انگیزه ی رسوایی داشت گیسوی پرده نشین منعِ تماشایی داشت آنچه مردان جهان را طلب از خوبی بود روی هم رفته نگاه تو به تنهایی داشت ما تعلق زدگانیم که در آمد و رفت روح مان خاطره ی عالم بالایی داشت چه بگوییم به شرحِ دل دیوانه ی خویش دیده هامان سخن از یک دل دریایی داشت (عکس: اواخر 95 - نخل های حوالیِ شوش)
-
اولین بوسه ی تو لحظه ی پایانی ماست...
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1395 14:57
این گران جانی ات ای دوست که ارزانی ماست اولین واقعه ی بی سر و سامانی ماست آب بر صورت گل بیشتر از بیش مریز فصل پژمردن ما وقت فراوانی ماست هر که خو کرده به آیینه جهانی سخن است انس با آینه ها رمزِ سخن دانی ماست فارغ از دور زمان باش که در جای دگر فرصتی هست که هنگام پشیمانی ماست ما زکات دلِ دیوانه ی خود را دادیم و همین...
-
در کارِ تو رازی است که آموختنی نیست ...
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1395 15:50
آن آتشِ خاموش تو افروختنی نیست آن پیکر صد پاره ی تو دوختنی نیست ماییم و تحیّر که چه کردید در آتش؟! در کارِ تو رازی است که آموختنی نیست *** دلش حال و هوای آسمان داشت نگاهش رازهایی بی کران داشت کسی که مرگ هم شرمنده اش شد تمام عمر از آتش نشان داشت *** برای شهدای آتش نشان
-
کدامین تیر در این چلّه می گیرد کمانش را...؟
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 14:21
کسی جز او نمی بیند نگاهِ الامانش را تپیدن های در آوارهای نیمه جانش را جهان آیینه وار از ما منی می سازد و مایی سرانجام این من و مایی بشوراند جهانش را چه آرامش که از آشوب باید بگذرد با خود کدام آشوب وقتی می خورد روح و روانش را نه آن اشکی که می ریزد سزاوار است دردش را نه این چایی که می نوشد، غرور استکانش را به لب هایی...
-
کوچِ دسته جمعی...
شنبه 6 آذرماه سال 1395 00:27
دلشکسته را غمِ زمانه نیست روحِ خسته را دمِ ترانه نیست عذرخواه ام از تویی که عاشقی شعرهام اگر که عاشقانه نیست بذرِ مرده ایم و خاکِ شوره زار... بسترِ شکفتنِ جوانه نیست روزگارِ دل بریدن از همه ست غم کجای این همه فسانه نیست؟ طعنه می زنی به گوشه گیری ام وقتِ طعنه های عامیانه نیست! عاقلان شما نشان دهید اگر جاهلی که هست و در...
-
نمیبینم نشاط عیش در کس...
یکشنبه 23 آبانماه سال 1395 14:22
سحرگه ره روی در سرزمینی همیگفت این معما با قرینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی خدا زان خرقه بیزار است صد بار که صد بت باشدش در آستینی مروّت گر چه نامی بینشان است نیازی عرضه کن بر نازنینی ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی نمیبینم نشاط عیش در کس نه درمان دلی نه درد دینی...
-
خلوتی کافی ست تا خونی بریزد پای عشق
شنبه 15 آبانماه سال 1395 14:33
ما الف خواندیم و ماندیم از شروعِ بای عشق کس چه می داند به جز معشوق از فردای عشق سرّ ما را در سراپای خموشی ریختند دم نزد - یک بار حتی - دل از آن غوغای عشق عشق شاید پره در باشد ولیکن بهر ما خلوتی کافی ست تا خونی بریزد پای عشق ما چه می دانیم حیرت چیست با آیینه ها فقرِ ذاتی داشتیم از روی استغنای عشق مست شد از جلوه ی...
-
غزلی از بیدل با حذف چند بیت از آن...
جمعه 7 آبانماه سال 1395 23:57
صبحی به گوش عبرتم از دل صدا رسید کای بی خبربه ما نرسید آنکه وا رسید دریاست قطرهای که به دریا رسیده است جز ما کسی دگر نتواند به ما رسید سعی نفس ز دل سر مویی نرفت پیش جایی که کس نمیرسد این نارسا رسید عشاق دیگر از که وفا آرزو کنند دل نیز رفته رفته به آن بیوفا رسید چون نالهای که بگذرد از بند بند نی صد جا نشست حسرت...
-
أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى...
جمعه 23 مهرماه سال 1395 01:54
بر نی نرفت گرچه سر زین العابدین (ع) خونین تر از سرت جگر زین العابدین (ع) در این ضیافتی که تو بر پا نموده ای بانی روضه چشمِ تر زین العابدین (ع) علیکم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 18:56
نه آب و تابِ تکلّم... نه های و هوی نگاه غروبِ جمعه ی عاشق همیشه دل گیر است
-
ناخود آگاه گره می خورم انگار به شعر...
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 14:20
قاتلِ تقدیرِ خوداَم... جانی ام گعده ی مرگ است اگر بانی ام بی سروسامان تر از آنم که عشق قصد کند در پی ویرانی ام قحطیِ آشفتگی ام نیست نیست شکرِ خدا غرقِ فراوانی ام خونِ دلم را همگان می خورند هیچ در این قصه نمی دانی ام گمشدگان را که شود دست گیر؟ گمشده ی حیرت و حیرانی ام رو به رویم آینه ی نیستی پشت سر آوارِ پشیمانی ام...
-
شطحِ بیست و چهارم
شنبه 16 مردادماه سال 1395 16:58
مرا ببر که نباید کنارِ خود باشم وَ هم نشین دل بی قرار خود باشم اگر به دست خودم کشته می شوم روزی چرا رها شده از کارزار خود باشم میان مردم و در این میانه فاصله هاست مقدّر است که من در حصار خود باشم قبای پاره ی ما را خودت رفو کردی که پوشش جگر با وقار خود باشم کدام آینه مطلوبِ خود شناختن است من از کدام یک آموزگار خود باشم...
-
شطحِ نوزدهم
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1395 14:27
اگر فرضِ مثال بپرسند آشفتهترین غزلهایت را کی نوشتی... بی تامل خواهم گفت: همین اواخر که محرم رسید به پاییز... حالا هم ترکیبیام از حسِ آمدنِ پاییز و ولادتِ امام رضا(ع) که ورودیهی محرم است... هوای گاه و بی گاهِ محرم مسیرِ صعبِ و بیراهِ محرم ...وَ اکنون... السلام ای اصلِ روضه غریبِ بیوطن... شاهِ محرم جنون را روی...
-
شطحِ هجدم
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1395 14:08
بیا که قاعده ی عشق را به هم بزنیم در این جهانِ غریبه زِ مرگ دم بزنیم به شرطِ اینکه تو باشی و چند نخ سیگار بیا بریم که با هم غمی قدم بزنیم در این زمانهی محفوفِ با بلا، ای اشک بیا که پنبهی هر آنچه داشتم بزنیم بهشت نیست سزاوارِ ما... جهنم هم مگر که پُل به سوی غربتِ عدم بزنیم ورای حزن و فرح از برای روضه ی او سری به بی...
-
چه کم شدست وجود من از عدم شـدنم...
سهشنبه 12 مردادماه سال 1395 19:31
مع الاسف همین بیغوله منبعِ الهامِ بعضی، بوده و هست ! ... فهمِ به مضمون و خبر از دوستان داشتم و اگر نه، حقیر اصولا معاصر خوانِ خوبی نبودم و نیستم تا حوصله ی تطبیق داشته باشم تا داعیه ی تقلید و محاکات کنم. در آثار و اقوالِ قدما مانده ام... چرا ما – بسیاری از ما – اینقدر از اصالت هایمان دورافتاده ایم که سر در آخور...
-
قبل از نگاهِ عالم و آدم خرابکن...
جمعه 1 مردادماه سال 1395 01:38
در نظرم نیست آنچه بردهام از یاد خوب مرا کردهای زِ غیرِ خود آزاد دامِ کبوتر همیشه دانه نباشد گاه اسیر است بر نظارهی صیّاد آمده بودم که حاجت از تو بگیرم آنچه نباید میان همهمه رخ داد... سالها گذشته و قرار همانجاست دلشکسته روبه روی پنجره فولاد سنگ صبورم تویی که صبر ندارم تا برسم گوشهی حیاط گوهرشاد لب به لبِ...
-
فقط به غربتِ گودال گریه کن ای چشم...
یکشنبه 27 تیرماه سال 1395 10:32
همیشه تُنگِ بلورِ تو سهمِ ماهی نیست بهارِ سیزدهت گاه هست و گاهی نیست رها کن این همه دربند کرده ی خود را که بر فتوّت و آزادگی گواهی نیست اگر به راه زدی تکیه بر که خواهی کرد دلی که همسفر خوب و سر به راهی نیست؟ در این مسیرِ نرفته نصیبت از یک عمر به غیرِ موی سپیدی و روسیاهی نیست قبولِ توبه ی تو در محاقِ عافیت ست ز شوق...
-
آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَدا
یکشنبه 20 تیرماه سال 1395 17:56
از نیمه شب رفته است... چشمانی که بیدارند با اشک ها دست از دلِ من بر نمی دارند اینقدر که از دوستانم دشمنی دیدم حق داشتم روزی که گفتم دشمنان یارند خانه به خانه کوچه های شهر را گشتم آدم به آدم دیده ام آنها که بسیارند... در گفته و ناگفته هایم هیچ کشفی نیست! این قوم از هرچه کلیم الله بیزارند جنسی برای عَرضه بر بی عُرضه ها...
-
تنها ترین تنهای عالم بود...
جمعه 18 تیرماه سال 1395 02:53
بودم کنارت... منتها سودم اگر کم بود دردم فراوان و غزل هایم پر از غم بود تقدیر من با رنج پیچیده ست... باور کن عشق از همان اول در این تقدیر مبهم بود - ریشه دوانده عشق در بنیادِ این هستی - این جمله قبل از شعر بودن هم منظم بود از بوسه هایم توشه های راه را بردار در اضطرارت خوب می فهمی چه بارم بود گرمای لب های کسی ما را...
-
از عاشقانِ کشته ی کویش روایت است...
یکشنبه 6 تیرماه سال 1395 15:36
جانی بیاورند و در این غصه جان بَرَند از راست قامتان به نگاهی کمان برند بگذار از نهیبِ و حذر سهمِ ما شود شاید به سخت جانی ما هم گمان برند لیلی صفات بر سرِ مجنون مزارها سود آورند و قطعه به قطعه زیان برند خونم قبول جوهر خود پس نداده است دیگر چه باک اگر به سرِ امتحان برند فصل بهار اهل غزل زرد و ساکت است بر دوش، نعشِ نشئه...
-
یک پلک - یک غزل ...
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1395 17:55
بار هر باری که بگذاری تحمل کردنی ست حرفی از محنت نزن، با تو تغافل کردنی ست شمع خود می سوخت تا پروانه را آتش کشد قصه های سوختن در هر سخن گُل کردنی ست چند وقتی هست حافظ را نهادم گوشه ای بس که دیدم چشم های تو تفال کردنی ست عاشقت شاعر اگر باشد چه رزقی داشته... پلک بر هم می زنی چشمت تغزّل کردنی ست با حساب «یک غزل - یک پلک»...
-
بیا فروغ بخوانیم و ختمِ شعر کنیم...
شنبه 22 خردادماه سال 1395 19:25
بسم الله در میانِ نیما و چهار تن از بزرگترین پیروانِ انقلابِ ادبیِ او؛ یعنی شاملو و اخوان و سهراب و فروغ. البته آنکه بیش از همه توجه و تاملِ مخاطبی چون حقیر را جلب می کند فروغ است. چراییِ فروغ و چگونگیِ جذبِ مخاطبی چون بنده، موضوعِ این چند خط است. * مخاطبی چون من که در شعر به دنبال اشاراتی است که او را به عالمی دیگر...
-
خیلی مسیرِ راهِ به سوی تو سخت بود...
سهشنبه 11 خردادماه سال 1395 19:49
آغاز کن مرا که به پایان رسیده ام آری همان همیشه ی ویران-رسیده ام تردید مقصدِ دلِ دیوانه ام نبود حالا یقین بدان که به ایمان رسیده ام خیلی مسیرِ راهِ به سوی تو سخت بود آنقدر که به کندنِ صد جان رسیده ام از آب و خاک و باد و عطش در گذشته ام با آتشِ دلم به گلستان رسیده ام عمری به چاهِ خویش، گرفتارِ حصر و نیش در صحنِ کهنه ی...