چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَدا

 

از نیمه شب رفته است... چشمانی که بیدارند

با اشک ها دست از دلِ من بر نمی دارند

 

اینقدر که از دوستانم دشمنی دیدم

حق داشتم روزی که گفتم دشمنان یارند

 

خانه به خانه کوچه های شهر را گشتم

آدم به آدم دیده ام آنها که بسیارند...

 

در گفته و ناگفته هایم هیچ کشفی نیست!

این قوم از هرچه کلیم الله بیزارند

 

جنسی برای عَرضه بر بی عُرضه ها بودیم

کاسب جماعت هم که اهلِ ارز و بازارند

 

از این همه اصرار باید دست برداریم

دیوارهای بین مان دیوارِ انکارند

 

جایی اگر ویرانه ای دیدی به یادم باش

دیوانه ها بر شانه های خویش آوارند

 

من هر شبِ جمعه قرارم با شهیدان است

آن ها هوای مُرده های شهر را دارند

 

*

سر داشتن عار است بعد از عصرِ عاشورا

در عصرِ ما سربارها هم نیز سردارند

 

 

- آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَدا / او ندارد یار ... بی یار چگونه بُوَدا (ابوحفص سغدی)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد