چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

بیا و حال اهل درد بشنو... به لفظ اندک و معنی بسیار


یا شرابی تلخ باید پر کند پیمانه را

یا نگاه آشنایی دیدۀ بیگانه را


تیشه‌ای بردار و پیش از من به جان من بیفت

ورنه جغدی شوم ساکن می‌شود ویرانه را


قصۀ تنهایی‌ام نقل هزار و یک شب است

کی طراوت می‌دهد خونی چنین افسانه را


باد وقتی می‌وزد قلبم پریشان می‌شود

ارتباطی هست شاید حال و زلف و شانه را


در خودم پنهان شدم آیینه‌ای پیدا کنم

عاقلان دانند تنها طرز یک دیوانه را


گشتم اما پاسخی وقتی سوالی نیست، نیست 

حیرت گم‌گشته‌واری هست راه  خانه را


بر مزارِ کشتگانت شمع می‌سوزد هنوز

بی‌محلی‌های شعله می‌کشد پروانه را


ما به رغمِ نیستی در روضه‌هایت بوده‌ایم

بی‌حسابش کن خودت این اشکِ نامردانه را


نظرات 1 + ارسال نظر
ماهش یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 05:16 ب.ظ http://badeyedel.blogsky.com

درود
این شعرتون چنگی به دل نمی زد!؟
ببخشید اما راستشو گفتم!

یه سوال خصوصی اگه دوست ندارید جواب ندید
شما عاشقید؟

سلام. ممنون

خواهش میکنم، به نظر نمی‌رسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد