چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

گریستن


هر شب چنان به چشم تمنا گریستم

با این دو رود قدّ دو دریا گریستم


آیینه‌ام به یاد ندارد به جز تو را
از بس که زُل زدم به تماشا گریستم

گفتی به سیلِ اشکِ خودت غرق می‌شوی
حرفت نشست بر دلم اما گریستم

پیراهنی که بوی تو را در خیال داشت
پوشیدم و تمام فضا را گریستم

هر کس به من رسید و به طعنه نگاه کرد
من چشم بر گرفتم و تنها گریستم

دردی که از نگاه تو باشد دوای ماست
دردت به جان خریدم و... حتا گریستم

گاهی چو کوه حال و هوایم تکان نخورد
گاهی چو ابر بودم و هرجا گریستم

این اشک‌ها اگرچه مرا آب کرده‌اند
جاری شدم به سوی خودم تا گریستم


نآگهی...


می‌روم تا ماندنم را از خودم راحت کنم
تا به چیزِ دیگری غیر از تو هم عادت کنم

من که شب‌ها با عروسِ تیغ هم‌بستر شدم
زخم‌هایم را مگر آیینه‌ی عبرت کنم

مردم از دیوانگان با عقل دوری می‌کنند
من چرا با عقل باید با جنون بیعت کنم؟!

چشم‌هایت کار ما را ساخت تا پایان عمر
کار دیگر نیست جز اینکه فقط حیرت کنم

بر مزارم بوسه‌ای بگذار بعد از مرگ هم
پاسخت را می‌دهم... حتی اگر فرصت کنم...

قستم از زندگی جز خستگی چیزی نبود
شعر گفتم تا زکاتِ رنج را قسمت کنم

هر که آمد ناگهان یادِ خودش افتاد و رفت
پس فقط یک نآگهی کافی‌ست تا رحلت کنم

باز کن پوشیه‌ات را وقت استهلال شد
پیشِ پای مرگ می‌خواهم تو را رویت کنم