گرچه تاریک است منزلگاهِ بودن تا ابد
میشود چشمی به روی خود گشودن تا ابد
دستم از گیسوی تو کوتاه... اما قدرِ آه
حسرتش را میخورم وقت سرودن، تا ابد
آنقَدَر غم داده است و آنقَدَر غم میدهد
لحظه لحظه عمرمان طعم محرّم میدهد
آنکه اول بار زخمش خوب بر جانم نشست
خوب میدانم خودش یک روز مرهم میدهد
جز نگاهش را نمیخواهم از این دنیای پوچ
آن نگاهی که تماشای دو عالم میدهد
من گِلی ناچیز بودم تا شنیدم یا حسین(ع)
آن حسینی که دمش روحی به آدم میدهد
از هبوطم هیچ ترسی نیست در طوفان رنج
تا نشان راه را امواج پرچم میدهد
حیرتم را در حرم میبیند و در روضهاش
گرچه جایم نیست اما جایگاهم میدهد
قطرهی اشکی چشیدم دردهایم خوب شد
چشمهی فیض حسینیه شفا هم میدهد
لیلی و مجنون... همین افسانه میآید به ما
شمع میآید به ما، پروانه میآید به ما
آنقدر حالی به حالی زخم از خود خوردهایم
بیشتر یک آدم دیوانه میآید به ما
هیچ جایی نیست خالی از خیالآباد او
لاجرم این گوشهی ویرانه میآید به ما
خردهگیریهایت ای دل بر من بیدل خطاست
اتفاقا مستی و پیمانه میآید به ما
داد و فریاد سکوتم را به دقت گوش کن
این هیاهوهای گستاخانه میآید به ما
آه از روزی که تنها چارهات در بوسهایست
هر قدر مجنون ولی لیلا نمیآید به ما