چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

... باز باید رفت...


با غمت شادم تمنایی ندارم بیش از این

گوشه‌ای کز کرده‌ام جایی ندارم بیش از این

قاب چشمم چشم‌های توست ای زیباترین
کورم از عالم تماشایی ندارم بیش از این

تکه نانی پخته از آن خوشه گندم بس است
جرعه‌ای هم می، تقاضایی ندارم بیش از این

چند دانه اشک خشک و چند خرده آه کال
خوب می‌دانی خودت نایی ندارم بیش از این

پیش از این‌ها گفته بودی مرگ می‌آید شبی
از همان آن روز فردایی ندارم بیش از این

دامنم آلوده گرد و غبار کثرت است
هیچ چیزی هم به تنهایی ندارم بیش از این

از مضامینی که باید ریخت در کام غزل
جز حروف تو الفبایی ندارم بیش از این

دوری‌ات نزدیکی و نزدیکی تو دوری است
از تحیر هیچ انشایی ندارم بیش از این

صدهزاران بار باید رفت تا یک آن رسید
باز باید رفت... معنایی ندارم بیش از این

...

از گلوی تُرد اصغر خون شتک زد بآسمان
پس حقیقت گفت غوغایی ندارم بیش از این

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد