چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

زین خلق پر شکایت گریان...


تا بود غصه های مرا دید و دم نزد
وقتی که رفت هم دلِ ما را به هم نزد

بعضی چقدر - از همه دنیا بریده اند -
یک بار هم کنارِ نگاری قدم نزد


سیگار هم نداشت... غزل هم نمی نوشت...
بر جوهرِ پیاله ی غربت قلم نزد

آخر چگونه می شود از زندگی گذشت
بی آنکه حرفِ ساده ای از مرگ هم نزد

لیلای من هم اوست که مجنون نداشته

خاکسترم نمود ولی آتشم نزد...


شاعران در زمانه‌ی عسرت...


دوستی را دیدم که از شبکه‌ی اجتماعی گوگل پلاس هم را می‌شناختیم. گفت پلاس در حال تعطیلی است، البته این را هم گفت که خیلی قبل‌تر به اینستاگرام و توییتر کوچیده؛ آلترناتیو بلاهت هم قاعدتا چیزی درهمان وزن و ردیف است. کاری ندارم... 

چیزهایی برایم زنده شد. به ذهنم آمد پلاس اولین فضایی بود که شعرهای دستنویس و ناپخته‌ام را از توی دفترچه‌هایی که داشتم  بیرون کشید و در مواجهه با مخاطب - که نداشتم، حتی یک  نفرش را - تشویقم کرد بیشتر بنویسم. همان اوایل بود که برای تجمیع شعرهایی که بعضا آنلاین می‌نوشتم! این بلاگ را راه انداختم. گرچه به نظرم شعرها در جو شبکه‌ی اجتماعی و شلوغی، بعضا با لایک‌های معتنابهی مواجه می‌شدند، اما چند مخاطبی که شکوه شعر را قدر می‌دانستند و دلبسته‌ی کلمه بودند، کافی بود تا پشیمانی‌ام از انتشار عود نکند. 

راستش انتشار حکم تیزاب را دارد برای چاهِ گرفته. شعر هر قدر هم شخصی باشد باز نیازمند بروز است، حتی  شده برای یک نفر. اما در زمانه‌ی عسرت که ابزارهای انتشار بسیارند و کثرت رابطه‌ها بی‌شمار، شاعران اگر بنا به دریافت چیزی دارند مجبورند به خلوت خمول و عزلت، وگرنه به بهانه‌ی پیشرفت و چاپ کتاب و جشنواره و ... از شعر فاصله می‌گیرند. 

از پلاس به دو جهت ممنونم، اول اینکه به من آموخت که نسبت شعر با مخاطب چگونه است و سپس اینکه ماهیت زمانه‌‌ای که مردمانش را بند رسانه کرده بیش از قبل به من شناساند. 

روزهایی که در حال تخلیه بودم این دو بیت را نوشتم:

در همیم و برون از این وادی

همه در جستجوی یکدیگر

روحمان را فروختیم به هیچ

ردّ پاییم روی یکدیگر



غزل چگونه در این شب هنوز بیدار است...؟


 سکوت می‌کنم و چشمم از تو سرشار است
سکوت ساده‌ترین شرح حال دیدار است

تو هم کنایه‌ای از زلف خویش می‌گویی
چنان به گوش شدم گویی اولین بار است

شنیده‌ها همه حاکی است از قساوت عشق
نمونه‌اش سر حلاج‌ها که بر دار است

شبیه تو که نشانش کسی ندارد نیست
شبیه من که در این راه مانده بسیار است

همیشه هست و همین گونه نیز خواهد ماند
به جستجوی چه‌ام؟ کار عشق تکرار است

دلی که کار خودش را به عقل بسپارد
نه عاشق است نه عاقل، تکیده‌بیمار است

مرا به معرکه‌ی دیگری حواله کنید
میان صورت و معنی چه جای پیکار است؟

چه اشک‌ها که چکیدند و هر چه بودم شست
غمی که پاک نشد خون روی دیوار است

بر آتش تو نشستیم و لفظ و معنی سوخت
غزل چگونه در این شب هنوز بیدار است...؟