چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

غمی از نو


حقیقت غربتی دارد کزآن یادی نخواهد شد

اسیر آب و رنگِ وهمِ آزادی نخواهد شد


بسوزید ای همه دیوانگان در آتش حسرت
به اهل عشق از معشوق امدادی نخواهد شد


ز آهم صبح می‌بالد که تا شب هست همراهم
به گوش مردمان شهر فریادی نخواهد شد


دلم گرم است با آن تیشهٔ بر ریشه‌ام خورده
چنین ویرانه‌ای سرگرم آبادی نخواهد شد


میان ما و غم رازی‌ست جز اشکم نمی‌داند
دلِ آشفته‌ام آلودهْ شادی نخواهد شد


نصیب عمر کوتاهی که داغ معصیت دارد
خرابِ ذکرِ استغفارِ استادی نخواهد شد