چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

جهل مرکب


چه غم‌هایی که در دل بود و رازش را ندانستم

دلم آشفته بود و من نیازش را ندانستم


خدا گاهی تنزل کرد قدر آه مخدوشم

من بی‌هوده اما قدر نازش را ندانستم


قراری آمد و من بی‌قرار رفتش ماندم

چه اوقات خوش‌آهنگی که سازش را ندانستم


هزار و یکشبم پایان گرفت و بعد از آن شب‌ها

شروع بی‌حد و پایان بازش را ندانستم


توقع داشتم آیینه رنگ صورتم باشد

که معنای حقیقت یا مجازش را ندانستم


به خوابم برد و آمد خود به خوابم برد من را هم

عراق و شام یا مصر و حجازش را ندانستم


حقیقت غایتی دارد در این دنیا به گودالی

فرودش را ندانستم فرازش را ندانستم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد