چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

جلسه ای با چشمانت...

 

 

سلام

 

امروز جلسه ای داشتم با چشمانت!

 

چه بگویم دیگر؟!

 

همین ...

اقرا مرا...


طبعم اگر چو رود زلال و روان شدست

در آزمون ِ شعر و غزل امتحان شدست

 

آن قرعه ای که حضرت حافظ اشاره کرد

بر گرده ی من است که قدّم کمان شدست

 

افسانه نیست قصه ی من... واقعیت است

اقرا مرا... که خط به خطم داستان شدست

 

زخمی نشسته است به روی هویّتم

آنگونه که تمام وجودم خزان شدست

 

قالب تهی نمی کنم از آنچه نیستم

هر چه نخواستم بشوم... "من" همان شدست

 

مضمون تازه نیست که این حالِ کهنه ام

در شعرهای سعدی و حافظ بیان شدست



قواعد دارد این بازیِ تلخِ پوچ و بی معنا

به بازی میدهند اَت تا بفهمی که نمی فهمی!

‫تیغ و ترنج و حُسن ِ نگاهی...


زلف تو تاب خورد و دلم را دچار کرد

صیّاد بود چشم تو... صیدی شکار کرد

 

احکام ِ ذبحِ شرعی خود را مرور کن

تیغ ِ کجت دو چرخ زد و تارومار کرد

 

تیغ و ترنج و حُسن ِ نگاهی که داشتی

این دشت را به رد شدنت لاله زار کرد

 

خالت نشسته گوشه ای از بزم ِ صورتت

با من ببین که گوشه نشینت چه کار کرد

 

این دستپاچگی همه از هول بوسه است

وقتی خدا مکیدن ِ لب ابتکار کرد

 

نرجس نبود... تا تو رسیدی شکوفه زد

عطر ِ تو روزها و شبان را بهار کرد

 

ای تند خود که نرمی ِ نازت خیال داد

رندی ندیده ام مگر از تو فرار کرد

 

پیش ِ تو هر چه هست به هستی کفایت است

کیش ِ تو آینه است که در دل قرار کرد

 

آسی بکش که باز ببازم به نازِ تو

با نیّتِ صحیح نباید قمار کرد

 

نازم به کاسبی که جنون بود پیشه اش

صبحِ ازل خرید تو را احتکار کرد


باید «سی و سه» سال از این تاک سر شود

تقدیمی...


باید «سی و سه» سال از این تاک سر شود

تا اینکه مستی اش برسد... بیشتر شود


مرد افکن است تاکِ رسیده ... قرار کن

ساقی قرار کرده لب از باده تر شود


هر کس گرفت چکّه ای از این تراوشات

اصلن بعید نیست که صاحب اثر شود


باید شبی لبی بمکم تا تبی کنم

شاید تنم ز سوز لبت شعله ور شود


عصیان نمی کنم... مگر از راهِ بوسه ای

باید که دست حلقه به دورِ کمر شود


در جزء جزءِ روی و تَنت زُل زدم... دریغ

یاری نمی کنی که «تو» را «من» زِ بر شود


امّیدوارم از برکاتِ اصیلِ عشق

تغییر در اصولِ قضا و قدر شود


تا «من» شوم تمام «تو» و «تو» تمام «من»

آری نمی شود... ولی آخر اگر شود...


...

موخره:


گفتند: «عرش چشمه ی نزدیک گریه است»

مقتل بخوان که چشم و دل و خرقه... تر شود