تا که تنپوشم کنی از نو، ردای درد را
دیدهام در یک اشارت انتهای درد را
خسته از قالوا بلایم، دستهایم را بگیر
هی مگو از لن ترانی مبتلای درد را
آهِ حسرت عاقبت دامانِ چشمت را گرفت
من کجا میخواستم از او شفای درد را
وای از آن زخمی که مرهم خواست از چشمان تو
تازه میفهد تمام ماجرای درد را
ما ندانستیم، اما سینه مالامال بود
عشق میداند همیشه اقتضای درد را
ای سیاهیها، عَلَمها، تِکیهها، زنجیرها
از شما داریم این خُرده دوای درد را
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1400 ساعت 12:55 ب.ظ