از سرزمین غربت و حیرت گذشتهام
از روزهای خستۀ عادت گذشتهام
از دوریات که قصۀ آتش گرفتن است
ماندم چگونه شد به سلامت گذشتهام
تقدیر جان و تن به جدایی چگونه است
من کی از این پیالۀ قسمت گذشتهام
تا آمدم به خود تو نشستی مقابلم
بیچاره من که از تو به غفلت گذشتهام
یکتاترین فقط به هوای خیال تو
از های و هوی کوچۀ کثرت گذشتهام
میشد ز هر نگاه تو جان داد و جان گرفت
دیوانهام از این همه فرصت گذشتهام
در بند خویش بودم و غافل شدم ز تو
افسوس از انتظار به حسرت گذشتهام
وقتی برای هر نفسم یک بهانه هست
واماندهام چرا ز کنارت گذشتهام
ای مرگ دیگر از تو هراسی به سینه نیست
از زندگی به عشق شهادت گذشتهام
سلام و درود
چه قشنگ بود
شاعرش کیست؟
سلام. ممنون. چیز مهمی نیس ولی شعرای وبلاگ از خودمه بجز اون بخشِ ...و دیگران.
اوه پس عارفید
نه. اینا جورچین الفاظه. تفننه
شما اگه از وادی حیرت گذشتید الان باید برید در وادی فقر و فنا تا شهادت کار داره ها
بله. درسته