چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

کس نمی‌داند خموش


جبر چشمان تو حق انتخابم را گرفت
هر شب پاییز گیسوی تو خوابم را گرفت

در میان جمعیت عاقل‌نمایی می‌کنم
حال تنهایی همین عقل خرابم را گرفت

یوسفی بودم به چاهی خو گرفته در کویر
سقف‌های قصر و زندان آفتابم را گرفت

مست بی‌پیمانه شرح حالم از بوی تو بود
دوری اما سهم ناچیز شرابم را گرفت

آه حسرت کی به سامان می‌رساند درد را
گر نبود این اشک‌ها که اضطرابم را گرفت

با خودم گفتم چرا با غصه‌اش سر می‌کنی؟
تا شبی آخر ز چشمانش جوابم را گرفت



من از تمام جهانم گریختم هر شب

به زیر گیسوی تو (مدظله‌العالی)