دل به این دارم که رزق سالمان ده شب غم است
این غم شیرین به هرچه تلخکامی مرهم است
ریختم در خود تمام سال درد و رنج را
حالِ یک دیوانه تنها با مُحرم مَحرم است
از لَیَالٍ عَشْر هر شب بود عاشورای ما
تشنه آبِ شور هر قدری که مینوشد کم است
اشکهایم را نکردم پاک تا پاکم کنند
روضهاش شرط قبول توبههای آدم است
نوش جانش هر که مستی کرد با یک استکان
چایی روضه همیشه با همین نیّت دم است
میشود تکریم بیشک میهمان تکیهها
میزبان مجلساش وقتی رسول اکرم(ص) است
ای به پرهای عَلَم پرواز کرده یاد کن
از زمینگیری که راهش بستهی پیچ و خم است
آخر این بیرق جهان را زیر نامش میکشد
کربلا یک شهر نه... بلکه تمام عالم است
ای دل هلال ماه چو تیغی کشیده است
زخمی بزن که نوبت مرهم رسیده است
سالی گذشت و نام حسین(ع) از لبم نرفت
شکر خدا نسیم محرّم دمیده است
هرچند سینهها به عطش خو گرفتهاند
چشمانمان به لطف غمش آبدیده است
دل سنگ هم که باشد و سنگین، شکستنی است
در روضهای که قامت غم را خمیده است
کام فرات اگر ز لبش بی نصیب ماند
خنجر برای بوسه سرش را بریده است
عریان شنید و... طاقت و تابش تمام شد
دیوانهای که چاک گریبان دریده است
تقدیر چون رسیدن ما را دریغ کرد
آیینه دید و گفت و دل ما شنیده است
دیگر به ظرف هیچ کسی لب نمیزند
هر کس که طعم چای عراقی چشیده است
رو به سوی کرب و بلا آمدم
در حرمِ امنِ خدا آمدم
نازِ رعیّت نکشد غیرِ تو
بر درِ سلطان وفا آمدم
هیچ به غیر از تو ندارم حسین(ع)
از همهی خلق جدا آمدم
ای همه آشوب به تسکین بیا
دیگر از این غم به صدا آمدم
زخمهای از تیغِ نگاهت بس است
جامه دریدم که تو را آمدم
شرم گناهم که مرا بازداشت
گفتی از این شرم بیا... آمدم
جامهی مشکی به تنم کردهای
مستم و همرنگ بقا آمدم
بی تو مرا رنج و بلا بند کرد
حال به امید شفا آمدم
من که از آن قافله جا ماندهام
باز به عشق شهدا آمدم
هر نفسم با نفست سوخته
آه... به آیینهسرا آمدم
با همه پرهای علم پر زدم
بسته به زلف تو رها آمدم
چلّهی اشکم به زیارت کشید
هم قدمِ باد صبا آمدم
وعدهی سر دادنِ ما پیشِ توست
ای دلِ دیوانه کجا آمدم؟!...
***
ماهِ الی اللّه سلامٌ علیک
سینهی پُر آه سلامٌ علیک
روضهی شبهای محرم سلام
آمدم ای شاه سلامٌ علیک
درد پنهان کرده بودم... درد پیدایی ندارد
جارچی در خلوتِ خاموشیان جایی ندارد
وقت را کردیم از بابِ غنیمت پاسداری
بی خبر از آنکه ابنالوقت فردایی ندارد
گیسویت آنقدر جمعیتپریشِ خاطرم شد
بعد از آن دل هیچ راهی غیرِ تنهایی ندارد
از دمت بیرون نکن ای دوست آهِ دوستان را
از نفس افتاده غیر از پیش تو جایی ندارد
عقل چون با پای خود میخواست پای عشق باشد
عاقبت آنقدر مجنون شد که لیلایی ندارد
سجده خواهم کرد روزی با گلویم روی تیغت
خوب میدانی سرم از مرگ پروایی ندارد
با مُحرّم اشک میریزم که مَحرم کرد ما را
بی حسینم(ع) هرچه باشد هیچ معنایی ندارد
هرچه تصویر است در عالم... اگر زیباترین هم
کربلا را دیده باشی که تماشایی ندارد