چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

پیکر بی جانِ ما را تا محرّم می‌کشند...


نگو که درد ندارم نگو که بی‌دردم

نگو که پخته‌ام از آه و باز هم سردم


به دست عشق اگر این پیاله پر نشود

ز حسرتش ندهم جان ز دست نامردم


نعوذ بلله اگر اختیاری از من هست

به جبر چشم تو آن را سپرده‌ام هر دم


سلوک آدم بی بال و پر در این خاک است

مگر رسیده‌ام آخر که باز برگردم


مرا به مرگ مگر از خودم جدا بکنی

که خسته است از این جمعیت دل فردم


تو را که بین وجود و عدم قیاسی نیست

نباید از تو در این بین یاد می‌کردم


مرا به لیلۀ عاشور عاشقان برسان

به هر طریق که دانی خودت... کم آوردم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد