آنچنان از دوریات افسردهام
زندهام. اما تو گویی مردهام
هر چه را دارم گرفتی یک به یک
خون دل هر قدر دادی خوردهام
برده غمهایت مرا تا ناکجا
من کجا شکوا از این غم بردهام
از شبِ طولانیِ گیسوی تو...
گرچه دلشادم ولی آزردهام
باغبان کی یادی از گل میکند؟
بعدِ پاییزی که من پژمردهام؟...
خستهام. یا خود بیاور مرگ را
یا که بردار عشق را از گُردهام