چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

بر سر ِ کوی وصالش سر ِ کاریم هنوز

سحر از زلف سیاهش شب ِ تاریم هنوز
   اندکی صبر بر این غصّه نداریم هنوز

آس ِ تک خال ِ لبش قرعه ی ما افتاده
از همین است که سرگرم ِ قماریم هنوز

چون خطاپوشی او سخت مسجّل شده بود
سخت مشغول ِ می و شعر و سه تاریم هنوز

تا از انواع ِ نگاهش صله بر می آید
غرق ِ آوردن از عمر... دَماریم هنوز

سرمه دانی مگر از خاک رهش بر گیریم
در پی ِ پا شدن ِ گرد و غباریم هنوز

جرعه ا ی داد که وابسته کند آدم را
آدمی مُرده... که، ما نیز خماریم هنوز

بازی ِ لفظ به معنا و حقیقت نرسد
ما که بازیگر ِ شعریم و شعاریم هنوز

در مقاتل اثری از تن ِ بی رونق نیست
 باید از پیکرمان تیغ در آریم هنوز

دست ِ تقدیر که خون را به جنون آغشته
باورش نیست دم ِ چوبه ی داریم هنوز

    کار از کار گذشتست که آب ِ از سر ِ ما
"بر سر ِ کوی وصالش سر ِ کاریم هنوز"

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ق.ظ http://majhool.blog.ir

دست مریزاد به این چندتا شعر جدیدی که گذاشتید و
چقدر خوب که این " بر سر کوی وصالش سر کاریم هنوز " ابتدایی مفصل برای خودش داشت...
مصرع های دوم هم خوب نشسته به شعر ..

ممنون... لطف دارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد