گفته بود عاشق اگر مجنون نباشد خوب نیست
گفته بود آدم اگر دلخون نباشد خوب نیست
در شبی با من سکوتش را شکست و گریه کرد
اشک چون از روضه ای مرهون نباشد خوب نیست
شعر را روزی ِ ما کردند تنها تر شویم ...
پس اگر در چنته اش مضمون نباشد خوب نیست
شهر آلودست حتی اول اردی بهشت
ابرها باشد ولی بارون نباشد خوب نیست
بهترین حرفی که در یادم هنوزم مانده است
حرف پیرم بود.. گفتا خون نباشد خوب نیست
جمع آب و خاک و اشک و داغ و زخم ِ سینه ایم
قصه ی دیوانگی معجون نباشد خوب نیست
دل برای خوردن خون است همراه جگر
نوش دارو خورده چون داغون نباشد خوب نیست
قبض و بسطم.. شعرهایم هم شبیه بودنم
من اگر از طبع ِ من ممنون نباشد خوب نیست
قصه ی دیوانگی معجون نباشد خوب نیست ..
.
.
مثل همیشه
ما حرفی نداریم
طیب الله ..
ممنون.. لطف دارین
چیزی که تو این شعر به دلم نمیشینه بعضی کلمه هاست که کنار بعضی های دیگه قرار نمیگیرن، مثل بارون و داغون.. از لحاظ دلی این شعر کلمه هاش باید یا گفتاری باشه یا نوشتاری.. البته نظر شاعر مهم تره.
هر دفعه بیشترز از شعر هاتون لذت میبریم. یک تشکر لازم داره خب!
موافقم باهاتون... البته بگم که اینجا دفترچه شعرمه... ینی همینجا می نویسمشون.. بداهه
فضای مجازی است و آشنایی با شعرا و وبلاگ های جدید..
اسم شما رو تو یه شب شعر شنیدیم(کوچه بنی هاشم)، وبلاگتونم از طریق اینترنت پیدا کردیم...
عذر خواهی میکنیم در نزده وارد شدیم، بی رخصت!
سلامت باشین...بله .یادم هست... احساس کردم شاید بشناسمتون... به هر حال لطف دارین
بسم الله
مصطفی جون با اینکه شما استادی ولی با این دوستمون منم موافقم.باز استاد شمایی دیگه!! :)
مخلصم.. منم موافقم باهاتون :)