یک گوشه ای بی هیچ کس افتاده ام این روزها
ای مرگ پیش ِ ما بیا... آماده ام این روزها
تابوت خود را ساختم... تا آخر ِ خود تاختم
در زندگی هم باختم... وا داده ام این روزها
شاید رگم را هم زدم ... شاید نه... حتمن می زنم
از هر چه غیر از تیغ ها... آزاده ام این روزها
من مثل آن تاکم که چیدند و درون خمره ها
انداختند اَم... من شرابم... باده ام این روزها
پیچیده بودم دور ِ عشقی که نمی خواهد مرا
پیچیدگی ها حل شدند و ساده ام این روزها
هر کس رسیده رد شده از روی جسم و روح ِ من
در رفت و برگشتند مردم.. جاده ام این روزها
سیگاری آتش می زنم ... چایی نباتی می خورم
با روضه هایم گوشه ای افتاده ام این روز ها ...
در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدن ها
که رفت و آمد سنگینش شکسته بالی پرواز است
دلا اگرچه گرفتاری، به خون روشن خود خو کن
به گوش سینه چه می خوانی؟ زبان آینه غماز است