پیراهنِ حُسنم اگر از پشت دریده
از روبرویم نقص به آوازه رسیده
من نیستم آن یوسف مصری که بریزم
در گوشه ی زندانِ خودم اشک زِ دیده
فرزندِ هبوطم که به سیبی همه را داد
حالا شده ام یک بشرِ رنج کشیده
سیبی که نه سرخیست نشانش.. نه بهشتی
سیبی همه اش کال... خیالی نرسیده
هرچند که من بار امانت نکشیدم
پشتم شده از کسوت این بار خمیده
بازار به هم ریخته شد.. تا که بجنبم
دیدم که مرا جلوه ی ناچیز.. خریده
من را به همان نام بخوانید که هستم
یک آدم از هر چه به جز عشق بریده
"افسانه ی مجنون به لیلا نرسیده
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده"
دو مصرع آخر از حضرت سعدی
حرف نداشت ....:)
اگه بازم از این شعرا گذاشتی منم خبر کن ....
اگه بهم سر بزنی خوشحال میشم ....:)
خیلی قشنگ بود
حس بدبختی رو به خوبی منتقل می کرد :)
:)
ممنون
خوش حالم از این که حس بدبختی به خوبی منتقل شد :)
حالا خوبه از هرچه به جز عشق بریده ! نه از هرچه حتا عشق !
+ بیت اول ی کم سخت بود ..
در اصل همون بود.. از تعابیر معکوس استفاده کردیم :)
ماهیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند....
خوب خوب خوب! و خیلی خوبتر این که زود آپ میشید،خدابرکت!
ممنون و ممنون تر اینکه میخونید منو
هرچند که من بار امانت نکشیدم
پشتم شده از کسوت این بار خمیده
عالی