چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

سال هزار و سیصد و ما قبل ِ چشم هاش...

سال هزار و سیصد و ما قبل ِ چشم هاش*

من بودم و خروش ِ غزل در دلم براش


بعد از هزار و سیصد و اندی شنیده شد

در بین های و هوی درونم ترانه هاش


حالا رسیده ام به خودم... او خود ِ من است

حالا نشسته ام که بریزم غزل به پاش


من قانعم دو لحظه فقط در کناره اش

حتا سکوت باشد اگر بین ِ واژه هاش


تسکینِ دردِ بی کسی اَم یک نگاهِ اوست

یا که شنیدن ِ دو غزل با تُن ِ صداش


"بانوی آب و آینه ام با نگاهِ خود

(من) را بگیر از (من) و بعداً (خودت) به جاش...


در (من) (تو) را قرار بده... در (تو)(عشق) را

دل بسته ام بکن به اگر... به امید... کاش..."


*این مصرع را از بانو «نجمه حسینیان فر» وام گرفته ام و همین مصرع ایده ی نوشتن این غزل شد.

نظرات 3 + ارسال نظر
روحانی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:37 ق.ظ

فوق عالی بود!
یعنی اصلا حس ش معرکه بود!
خیلی خوب بود!
:))

خیلی ممنون
اون مصرع اولش شعرخیز بود دیگه :)

طرید پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ

خیییییییلی خوب بود! این دو بیت اخر که بی نظیر! کیفور شدیم . خدا برکت!

خواهش...
موفق باشین

حسینیان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:17 ق.ظ

آقا بسی لذت مدام بردیم از این ذوق سرشار
قلمتون نویسا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد