دل... خون اگر باشد برایش دلبری هم هست
پرواز را آموختم با تو پری هم هست
باشد.. قبول.. این سوختن ها مطلعِ وصل اند
اما به دنبالِ همین .. خاکستری هم هست
بین لب و چشمت قضاوت کار دشواری است
بگذار باشد روز محشر داوری هم هست
هر چند تردید است در تو... انتخابم را
اما یقین کن در دل من باوری هم هست
تو ناز کن... من می کشم... هر قدر هم سنگین
بانو... برای نازهایت مشتری هم هست
این قدر لازم نیست از من رو بگردانی
بیگانگی را راه های دیگری هم هست
رویای من بودی و هستی و تو خواهی بود
در روزهایم نیمه ی شهریوری هم هست...
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟
داوری نیست که از وی بستاند دادم..
موفقات : )
خاک تو سرت خیلی خری
همیشه در قلب منی...
خریّت از خودتونه علی جون :)
سلام شاعر، خدا قوت إنشاالله
پست 16 شهریور "هم" بسیار عالی
لنگ لنگان میرسد اینک دلم
جوری در وصفش می گویی که انگار
در پس این شعرت دل بیقراری هم هست
خب هست!