آینده تصویری است از حالِ گذشته
تکرارِ بی مفهومِ افعالِ گذشته
هر روز فالی می زنم رونق بگیرم
صد رحمت اما باز به فالِ گذشته
وقتی که فصلِ نوبرِ انگور باشد
روزیِ ما هم غوره ی کالِ گذشته
حوّل الی... حالِ جدیدی... حالِ خوبی
ما را رها کردند در حالِ گذشته
دارد زمین دورِ خودش می گردد و ما
هی دورِ خود بر طبقِ منوالِ گذشته
ای دوست پیشاپیش "سالِ نو مبارک"
صد سال به آن سال ها!... سالِ گذشته
گرچه دریاها عطش روح بیابان تو بود
کاش جانم پیش برگ داو طوفان تو بود
دیدمت بر اسب یالافشان سبز سوختن
میگذشتی از سراب خویش و پایان تو بود
یاد آن روزی که صحرا با تمام وسعتش
کمترین، کوتهترین میدان جولان تو بود
*
هیچجا منزل نکردی عاقبت حق داشتی
هرکجا بودی دلت دیوار زندان تو بود
[از میرشکاک... به یاد شما]
مخلصم