در حسرتِ امروز و فردایی که رفته
اشکی که شبها ریختم ... نایی که رفته
دارم خودم را می کشانم تا تغزّل
شاید بسازم باز... رویایی که رفته
می آیدم چیزی شبیه شعر اما...
افسوس از شور ِ غزل هایی که رفته
هرچند این هایی که دارم خوب هستند
اما خدا می داند... آنهایی که رفته
کشف و شهودی داشتم با چشم هایش
حالا خیالاتِ تماشایی که رفته
پرواز تنها راه اوج ِ یک پرندست
پروانه در اندوه ِ پرهایی که رفته
بی فایده دور ِ خودم می چرخم اکنون
جا مانده در این جاده ها پایی که رفته
. . .
یک روز می آید که ما هم جمع باشیم
دور و بر ِ آقای تنهایی که رفته ...
با جی ریدر میام دیگه نمی تونم کامنت بذارم.
عالی بود این...خیلی زیاد
هر چند این هایی که دارم خوب هستند
اما خدا می داند...آن هایی که رفته ...
ممنون. راضی به زحمت ِ کامنت نیستیم ... همین که شعر خونده بشه کافیه
بوی مرگ بود توش...یا غم یادی که رفته!!!