غمت بد جور می چسبد به دل... شادی نمی خواهم
خوشم در حصرِ آغوشِ تو... آزادی نمی خواهم
همین اشکی که شب ها می چکد از چشم و دل کافی ست
برای شرحِ بد مستیم فریادی نمی خواهم
خرابی فضلِ عشّاق است... ما هم که خراباتی...
خرابم کرده ای طوری که آبادی نمی خواهم
کمک کن بگذرم از خود که این منزل کمی سخت است
به جز «یک دفعه»... از تیغِ تو امدادی نمی خواهم
پس از مرگم تو را می خواهم و قُربِ نگاهت را
از این جمعیّتِ بی معرفت یادی نمی خواهم
خوب بود آقا
مخلص ِ احمد
دیگه ببخشید من عرفانم به حد مقصود شاعر نمیرسه عاشقانه برداشت می کنم!
همینی که هست!
هر کسی از ظنّ خو شد یار من و اینا
سلام
گویا اشعارتون اون بار و مغزی که سابق داشت نداره
قدیم تر ها از خوندن اشعارتون بیشتر لذت میبردیم در حد مشتری ثابت
در هر حال موفق باشید
سلام
شعرا رو بر طبق نوشتن و نظم زمانی خاصی منتشر نمی کنم. خیلی از شعرهایی که الان هست قدیمیه. مثل قبل که بعضیاش برای قبل تر بوده.
ممنون از نقد و نظر