چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

تاریخِ معاصرِ درد


در من خیابانِ انقلابی است...

و رهگذرانی هر لحظه در حالِ عبور


از مرد و زن و پیر و جوان

از عاشق و معشوق... فقیر و غنی... عارف و عابد... شاعر و تاجر

و کارگردان و بازیگر... از من می گذرند

و از سنگ فرش های تنم خاطره می سازند برای خود


...و روحی که تاریخِ معاصرِ درد را

از تنهایی و تظاهرات و خونریزی و راهپیمایی و اغتشاش...

چشیده است.


من تاریخِ معاصرِ آشنایانِ خویشم

هر که حتا لحظه ای با من نشست

و سکوتم را در تقیّه ی حرف هایم شنید

برای ارائه ی علمیِ غربت اش به زخم های روی تنم استناد کرد


آری ... همراه با قدم هایی که حسّ شان می کنم

در همهمه ی بوق های ممتدِ عابرانِ سواره و معبّرانِ خواب های عبور

فعلِ گذشتن را می فهمم


و اینگونه شبهی از خویشتن را در وجودشان تکثیر می کنم.


من تاریخِ معاصر دوستانِ خویشم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد