در من خیابانِ انقلابی است...
و رهگذرانی هر لحظه در حالِ عبور
از مرد و زن و پیر و جوان
از عاشق و معشوق... فقیر و غنی... عارف و عابد... شاعر و تاجر
و کارگردان و بازیگر... از من می گذرند
و از سنگ فرش های تنم خاطره می سازند برای خود
...و روحی که تاریخِ معاصرِ درد را
از تنهایی و تظاهرات و خونریزی و راهپیمایی و اغتشاش...
چشیده است.
من تاریخِ معاصرِ آشنایانِ خویشم
هر که حتا لحظه ای با من نشست
و سکوتم را در تقیّه ی حرف هایم شنید
برای ارائه ی علمیِ غربت اش به زخم های روی تنم استناد کرد
آری ... همراه با قدم هایی که حسّ شان می کنم
در همهمه ی بوق های ممتدِ عابرانِ سواره و معبّرانِ خواب های عبور
فعلِ گذشتن را می فهمم
و اینگونه شبهی از خویشتن را در وجودشان تکثیر می کنم.
من تاریخِ معاصر دوستانِ خویشم...