چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

رفتن ...


خوب می‌دانم که آخر برگ و بارم رفتنی است
آنکه در آغوش دارم از کنارم رفتنی است

چند سالی هست دیگر خیره‌ام در خشتِ خام
با که خودبینی کنم؟! آیینه‌دارم رفتنی است

عشق در مکر زلیخا بود تا ثابت کند
حُسن یوسف هم اگر در دل بکارم رفتنی است

مانده‌ام خود را چه باید نام بگذارم اگر
از تمام کوچه‌ها گرد و غبارم رفتنی است
 
زندگی با مرگ دیگر شیرفهمم کرده است
غیرِ رفتن هرچه در تقدیر دارم رفتنی است

عاقبت مثل خیالی محو چشمی می‌شوم
 می‌رسم تا او دریغ از آنکه یارم رفتنی است


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 08:05 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد