درد پنهان کرده بودم... درد پیدایی ندارد
جارچی در خلوتِ خاموشیان جایی ندارد
وقت را کردیم از بابِ غنیمت پاسداری
بی خبر از آنکه ابنالوقت فردایی ندارد
گیسویت آنقدر جمعیتپریشِ خاطرم شد
بعد از آن دل هیچ راهی غیرِ تنهایی ندارد
از دمت بیرون نکن ای دوست آهِ دوستان را
از نفس افتاده غیر از پیش تو جایی ندارد
عقل چون با پای خود میخواست پای عشق باشد
عاقبت آنقدر مجنون شد که لیلایی ندارد
سجده خواهم کرد روزی با گلویم روی تیغت
خوب میدانی سرم از مرگ پروایی ندارد
با مُحرّم اشک میریزم که مَحرم کرد ما را
بی حسینم(ع) هرچه باشد هیچ معنایی ندارد
هرچه تصویر است در عالم... اگر زیباترین هم
کربلا را دیده باشی که تماشایی ندارد