چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

تغییر کن قضا را...


چهره‌ها از رنج بیش از حد حکایت می‌کند

چشم‌ها از گریه‌ای ممتد حکایت می‌کند


در شبی برفی تنِ سردِ فقیری گورخواب

مرگِ خود را قبلِ پیشامد حکایت می‌کند


سوختند این مردم از گرمیِ آهِ دردِ خویش

ناله‌هاشان از همین دارد حکایت می‌کند


رستم دستان ما هم همچنان اسطوره است

روزگار از دورِ دیو و دَد حکایت می‌کند


با چنین احوال چون چشم انتظار رفتنیم

او خودش یک روز می‌آید حکایت می‌کند


 اما بعد؛ این غزل ربطی به اتفاقات(اعترضات/اغتشاشات) اخیر ندارد، گرچه بنابر اتفاق همان روز برفی تهران که از خانه بیرون زدم، نوشتمش، و به قولِ معتبرِ دوستی که برایش خواندم، محصولِ یخ‌زدگی و شعارزدگی است، توامان.

شُکر که در زمانه‌ی کثرت از حس و حال و ابزارِ انتشار بی‌رویه‌ی احوالات آفاقی و انفسی مبرّاییم. در جایی که همگان لب به سخن گشوده‌اند، سکوت به حقیقت نزدیک‌تر است(عملی انقلابی است).


نظرات 1 + ارسال نظر
ف.الف شنبه 28 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:45 ق.ظ http://majhool.blog.ir

و شما تنها کسی هستید که به کثرت انتشار دچار نشدید و به عزلت شعر وفادارید هنوز...

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد