ناخودآگاه دلم یاد تو افتاد و تپید
تازهروحی به تنِ مردهی مجروح دمید
سالها زُل زده بودم به نگاهی که نبود
هیچ کس غیرِ تو آن زمزمهها را نشنید
خواستم خُردهی جان را به جنون نقد کنم
مرگ آمد سرِ عقل و کمِ ما را نخرید
به همه رنج که از هجر تو بردیم قسم
بیش ازین بارِ غمت را نتوانیم کشید
دیگر ای دوست به داد دلِ پُردرد برس
پیش از آنی که بگویند همه... "دیر رسید"
آخرین مرحلهی عشق همان بوسهی توست
نام ما هم پس از آن تا به ابد چیست؟ "شهید"