به تنگنای جنونم رسیدهام بی تو
رگ تعلق خود را بریدهام بی تو
چنان سزاست بمیرم که با تمام وجود
مرا به چوبهی دارم کشیدهام بی تو
تمام قلبم و آنقدر هم ندانستم
چگونه این همه مدت تپیدهام بی تو
شبانهها به تلافی بوسههای قضا
چقدر لب به ندامت گزیدهام بی تو
زدم به جاده پیاده سه روز پی در پی
سلام دادم و پاسخ شنیدهام بی تو
مرا که "فی کَبَدم" ساختی کنار خودت
چرا همیشه فقط رنج دیدهام بی تو
به گریههای محرم دوباره دعوت کن
بس است هرچه که تلخی چشیدهام بی تو