صبحی که مست از اثر بوی مِی شدم
تا هست در خماری این درد طی شدم
با جلوهای تمام وجودم به سجده رفت
پس محوِ نازِ آن همه تصویر کِی شدم
حیرتسرای مردمِ دیوانه چشم توست
با هر چه آینه است از این بزم پی شدم
من هم شبیه حضرت آدم به خوشهای
از گندمِ بهشتِ تو راهیِ ری شدم
جاماندههای با تو به مقصد رسیدهایم
هِی با عدم پیاله زدم با تو هِی شدم
هر کس دلش برای کسی بیقرار شد
من بیقرار زلف تو بر روی نِی شدم
احسنت
ایولله
ممنون