یک گوشهای نشستهام و بیقرار جنگ
با شیوههای چشم تو در انتظار جنگ
قدر جنون به عقلِ کسی قد نمیدهد
جز ما که خم شدیم فقط زیرِ بار جنگ
از آشتی ملولم و تشویشم آرزوست
سر را سپردهام به خدا پای دار جنگ
آنکه همه اسارتِ خویش است و دیگری
عیّار نیست تا که بفهمد عیار جنگ
از رنگهای فانیِ عالم چه مانده است؛
رنگِ لباسِ خاکیمان از غبار جنگ
اینجا شلمچه نیست برادر نفس بکش
با زخمهای سینهی خود؛ یادگار جنگ
بسیار عالی...
احسنت.. بسیار عالی مصطفی جان
مخلصم حمید جان