به یاد دستهی بازار و دستان میانداری...
که بالا رفت و با دمهاش شد خونابِ دل جاری
به یاد تکیهی حاجب، به یاد گریهی واجببه یادِ تازههای کهنه در اشعارِ تکراریبه یادِ داییام که با تمام دردهایش همبدونِ هیکلی میکرد با شالی علمداری*به یادِ دودِ اسفندی که در جان میدمید آتشمحرّم بود و ما آوارههای کوچه بازاریتمامِ سال را با یادِ این اوقات سر کردموگرنه دفن میشد جان و تن در زیرِ آواری...... که دنیا ریخته بر روی ما، باشد، غمی هم نیستچه غم دارد کسی که میکشد بر شانهاش داری اگر یارم نشد یادم برای شرحِ بدمستینمیخواهم به جز یادِ حسینام(ع) از کسی یاریحسینی(ع) میشناسم من که عاشوراست غوغایشحسینی(ع) بیشتر از هر چه در رویای خود داری...* برای علم یا علامت کشیدن که در جلوی دستهها حرکت میکند، از کمربندهایی استفاده میکنند که نامش هیکلی است. هیکلی بخشی از وزن علم را تحمل میکند تا علامتکش یا علمدار بیشتر بر حفظ تعادل و حرکت متمرکز باشد. بعضیها با عشقتر بودند، اعتقاد داشتند که بارِ یار را بدونِ ابزار باید کشید، بدونِ کمک کسی یا چیزی، این جماعت شالی از شالهای علم را به کمر میبستند و یا علی(ع)...
جمعه 23 آبانماه سال 1399 ساعت 01:39 ب.ظ
احسنت... خیلی خوب
ممنون
حسینی بیشتر از هرچه در رویای خود داری...
...