چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

از این بسیار... (بداهه‌ی خستگی)


کسی که با خودش یک لحظه هم تنها نمی‌ماند

نمی‌داند به غیر از هیچ از دنیا نمی‌ماند


ز هر قیدی تعلّق خواستم از خود جدا ماندم

به هرکس می‌روم عادت کنم با ما نمی‌ماند


دو چشمِ خویش را بستم مبادا ناگهان چشمی

بگیرد حالِ خوبی را که تا فردا نمی‌ماند


چنانم با تغافل دردها گُل می‌کند هر شب

که وقت لا اله‌م حسرتِ الّا نمی‌ماند


خیالی نیست چون با رنج‌ها پُر می‌شود روحم

از این بسیار چیزی بعد از عاشورا نمی‌ماند


نظرات 2 + ارسال نظر
حمید دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 07:06 ب.ظ https://gharghenegah.blogsky.com/

عالی بود مصطفی جان

ممنون

ساکنِ تغافلخانه دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 07:26 ب.ظ

قربانِ قلمِتان؛ مارو اینقدر منتظر نذارید..!
چقدر خوب
چقدر به‌موقع
و چقدر درخورِ حال ...

ارادات. مخلصم. چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد