حقیقت غربتی دارد کزآن یادی نخواهد شد
اسیر آب و رنگِ وهمِ آزادی نخواهد شد
بسوزید ای همه دیوانگان در آتش حسرتبه اهل عشق از معشوق امدادی نخواهد شد
ز آهم صبح میبالد که تا شب هست همراهمبه گوش مردمان شهر فریادی نخواهد شد
دلم گرم است با آن تیشهٔ بر ریشهام خوردهچنین ویرانهای سرگرم آبادی نخواهد شد
میان ما و غم رازیست جز اشکم نمیدانددلِ آشفتهام آلودهْ شادی نخواهد شد
نصیب عمر کوتاهی که داغ معصیت داردخرابِ ذکرِ استغفارِ استادی نخواهد شد
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1401 ساعت 04:42 ب.ظ