ای رنج بینشانه تمنّای کیستی
در تنگنای سینه تو غوغای کیستی
هر شب به طرزِ تازهای از راه میرسی
با آه، بیمقدمه، انشای کیستی
زُل میزند به آینه چشمان سُرمهسود
تصویرِ من، سیاهِ تماشای کیستی
روز وصال هم برسد روز حسرت است
آخر مگر تو حضرتِ تنهای کیستی
مردم به من به چشم مجانین نظر کنند
اهل تغافلند که لیلای کیستی
در امتدادِ گیسویت این شامِ تار چیست
رزقِ پیالۀ غمِ فردای کیستی
رخصت بده که تیزیِ هر تیغ یک دَم است
خونی که ریختی به زمین، پای کیستی
؟