چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

عشق و نسبیّت



عشق صورتِ متافیزیکیِ نسبیتِ انیشتین است

 

نسبیّتِ عامِ چشمانش 


و نسبیّتِ خاصِ لب هایش... 




به آهستگی


به چشم هایت بگو آهسته پلک بزنند


به آهستگیِ یک عمر!


فهمیدنِ هر نگاهت


یک عمر زمان می طلبد

تاریخِ معاصرِ درد


در من خیابانِ انقلابی است...

و رهگذرانی هر لحظه در حالِ عبور


از مرد و زن و پیر و جوان

از عاشق و معشوق... فقیر و غنی... عارف و عابد... شاعر و تاجر

و کارگردان و بازیگر... از من می گذرند

و از سنگ فرش های تنم خاطره می سازند برای خود


...و روحی که تاریخِ معاصرِ درد را

از تنهایی و تظاهرات و خونریزی و راهپیمایی و اغتشاش...

چشیده است.


من تاریخِ معاصرِ آشنایانِ خویشم

هر که حتا لحظه ای با من نشست

و سکوتم را در تقیّه ی حرف هایم شنید

برای ارائه ی علمیِ غربت اش به زخم های روی تنم استناد کرد


آری ... همراه با قدم هایی که حسّ شان می کنم

در همهمه ی بوق های ممتدِ عابرانِ سواره و معبّرانِ خواب های عبور

فعلِ گذشتن را می فهمم


و اینگونه شبهی از خویشتن را در وجودشان تکثیر می کنم.


من تاریخِ معاصر دوستانِ خویشم...


این به آن دَر ...

من با چشم تو شعر می گویم

تو با شعر من به چشم می آیی

این به آن دَر ...


{پ.ن}

شاعری می‌لنگید

ناقدی نان می‌خورد!

{سیّد حسن حسینی}