چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

من را نمی دهید چرا شرحِ ساده ای؟


شوقم... برای مرگ به پا ایستاده ای


خوفم... ز چشمِ های عزیزی فتاده ای


 

آهم... که شاءنِ آینه ای را نزول داد


اشکم... که می چکد ز سر انگشتِ باده ای


 

داغم... به هیچ وجه تَبَرُّد نمی کنم


شمعم... خرابِ سوختنِ بی افاده ای


 

خونم... که در مقاتله جریان گرفته ام


تیغم... ولی به طاغیِ سوهان، براده ای


 

رنجم... از آن زمان که غزل مبتلا شدم


هیچم... نمی برند ز من استفاده ای


 

حالِ خرابِ سرزده و رزقِ روضه ای


این سنّت دل است... گرفتی و داده ای


 

ای شارحانِ سوختگی نوبت من است


من را نمی دهید چرا شرحِ ساده ای؟


والعصر... ان الانسان لفی خسر



این روزها که تیغ ز رو بسته اند بَر...


آشفته ای جنون زده... محتاجِ نیشتر


 

"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"


حال ِ بدی که خوب نشد جز به چشم تر


 

این خط و این نشان و من و  ما که می رویم


نامرد باشم آخر این راه را اگر...


 

من پیش گوی معجزه ی خویش می شوم


تن مانده بر زمین و سرم سوی یار... پر


 

از ما نمانده است و نماند به جز خیال


از او نمانده است و نماند به جز اثر


 

حالا کنارِ خویش سراغ از خودت بگیر


باید کشید بار ِ بلا.. هرچه بیشتر


 

باید برای رفتنِ مان چاره ای کنیم


راهی به پیشِ پای نداریم جز قَدَر...


تن مانده بر زمین و سرم سوی یار... پر


بلا خوش است.. کماکان به من بلا بدهید


به قصدِ قربت و همراهیِ شما بدهید


 

مرا به تیغِ کریمانه ای شهید کنید


اگر لیاقتم این نیست... تیغ را بدهید


 

خودم به پای خودم می روم به مقتلِ خویش


شما نماز بخوانید و بوریا بدهید


 

ولی ... چه بهترم این که مرا کفن نکنید


به سترِ پیرهنِ پاره ای بها بدهید


 

تمامِ پیکرِ من وقف روضه های شماست


که زود پس بدهیدش... جداجدا بدهید



مریضِ معصیتم ... چاره ام نگاه شماست


مرا حرم ببرید و مرا شفا بدهید


 

دچار خستگی و روزمرّگی شده ام


مرا به دستِ علمدار(ع) کربلا بدهید



قرار نیست که تیغِ تو اشتباه کند!


بعید نیست که چشم اَت مرا تباه کند


اگر به سرمه ی نابی... نَمی... سیاه کند


 

خدا به هر که لب اَت را چشیده رحم کند


و حالِ زارِ مرا نیز رو به راه کند!


 

خوش است حالِ خُماری که در غیابِ شما


ز نشئگی  و خرابی همیشه آه کند


 

به رسمِ اهلِ فتا خُلفِ وعده ممکن نیست


قرار نیست که تیغِ تو اشتباه کند


 

به گردِ راهِ رحیمیِ تو کسی نرسد


اگر که در همه ی عمرِ خود گناه کند


 

بر آن سر است دل اَم تا خیالِ روی تو را


به جای کعبه از امروز قبله گاه کند


باید چه کرد از چشم تو سهمِ جنون برداشت


 من کیستم؟ آواره ای مغلوبِ چشمانت


بعد از هزاران اهدنا... مغضوبِ چشمانت


 

فرقی ندارد بعد از این با من چه خواهی کرد


درگیر آرامش و یا آشوب چشمانت


 

تحویل کن با سالِ نو... حوّل الی حالی


حالِ بد من را به حالِ خوبِ چشمانت


 

باید چه کرد از چشم تو سهمِ جنون برداشت


کی می شود یک بار شد محبوبِ چشمانت؟


 

ما را به حالِ خویشتن مگذار ... می میریم


بسپار دستِ حاکمی منصوبِ چشمانت



- غزل دست نخورده ی شب ِ عید

- عذرخواهی بابتِ شعرهای ضعیف و ویرایش نشده و غیره