چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

شطح ِ چهارم


چای تا دم می کشد سیگار کامی می دهد

ما که گمنام ایم در ننگی که نامی می دهد


درد می ارزد به درمانی که از جنسِ لب است

بوسه ی معشوق ما را احترامی می دهد


درد و درمان، دردمان* اش می کند دیوانه را

این چنین تقدیر را حُسنِ ختامی می دهد


نذر کردم چند تُن گندم برای زائران

تا بفهمند این هبوط هر بار دامی می دهد


خوب می دانم که احوالِ دلم ام خیلی بد است

خوب می فهمم که شعرم بوی خامی می دهد



* دردمان: جعلِ واژه ایست به هر حال! ملغمه ای از درد و درمان و دردِ بی درمان و دردِ ما که مختصه ی ماست روی محورِ مختصاتِ وجود به شناسه ی (درد،مرد)یا..نبرد)

 x=درد ،  y=مرد ، Z=نبرد   ...     y=f(x)     s   


شطح ِ سوم


هر چه بودم باختم... دل را نمی دانم چرا؟

اصل را بردند... حاصل را نمی دانم چرا؟


نقص ِ پیمانم... خودم می دانم این احوال را

الوفای عهد ِ کامل را نمی دانم چرا...؟


در فرایض هیچ قُربی نیست بینِ ما و او

روضه و قرب ِ نوافل را نمی دانم چرا؟


عافیت دادیم و راه ابتلا را می رویم

بسته اند ابوابِ منزل را نمی دانم چرا؟


در کنارِ یار جای بهتری نزدِ من است

او که باشد در مقابل را نمی دانم چرا...؟


شطح ِ دوم


فریاد کشیدیم که فریادرسی نیست

اسباب ِ گناهیم ولیکن هوسی نیست


ما مشتعل ِ داغ ِ دل و درد و بلاییم

تا اینکه بسوزیم همه خارو خسی نیست


آلوده ی شهریم و نفس تنگ و قفس تنگ

آزادی و بال و پر و صاحب نفسی نیست


در هرزه گی باغ همین بس که گلی سرخ

با خار شده همدم و شوق ِ هرسی نیست


گشتیم... شما نیز بگردید و ببینید

در خانه کسی نیست... کسی نیست... کسی نیست

شطح ِ اول


دیگر چه دردی؟ چون که هر جا گفته باشی

بگذار حرفی در دلت ناگفته باشی


وقتی نمی فهمند حرفت را چه فرقیست

کتمان کنی بین ِ همه یا گفته باشی؟


این خدعه ها زیر ِ سر ِ نام و نشان هاست

گفتی بگویم چیزکی تا گفته باشی


دارد دلت رو می شود با قصه هایت

مجنون نبودی تا ز لیلا گفته باشی


ما در «مقام ِ صُمت» سیر ِ خویش کردیم

تو فکر کن ناگفته ها را گفته باشی...