چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

«قلوبُنا مَعَکُم؟» یا... «سُیوفُکُم مَعَنا؟»


دعای خسته دلان مستجاب تر باشد

دلی که خون شده از غصّه ناب تر باشد


وفورِ رزق به بیداری اَش نمی بخشند

هر آنکه در سحرِ جمعه خواب تر باشد


عیارِ پیرِ خراباتِ ما خرابیِ ماست

خوشا به حالِ کسی که خراب تر باشد


گناه هر چه قَدَر بیشتر شود... بهتر

که در مقابلِ او بی حساب تر باشد


«قلوبُنا مَعَکُم؟» یا... «سُیوفُکُم مَعَنا؟»

سوالِ خشکِ من از این جواب... تر باشد


بنا گذاشته ام تا ز اشکِ خونِ دل ام...

محاسنم چو حبیب اَش خضاب تر باشد


{}


نظر به خلوتِ آن پیرِ جمکرانی داشت

نظاره ای که نظرهای آنچنانی داشت


به دوش و دل همه را می کشید تا غایت

بنازمش که عجب گُرده ی گرانی داشت


شهود، شاهدِ آیینه ی نگاهش بود

اگرچه پیشتر از جلوه... لَن ترانی داشت


دلیلِ خلقتِ خورشید و ماه تمثیلی ست

که او افاضه ی پیدا و آن نهانی داشت


ز قلّتِ عددِ بدر کم نمی ترسند

شنیده اند نگاهش چه شیعیانی داشت


ضمیر، گم شده در این غزل، بشارت باد

به نامِ او که من و ما و این و آنی داشت


{حال و هوا/ جمکران/ دی شب}


شطح ِ چهاردهم


دردِ دلِ دیوانه ام را او نمی فهمد

هر بار جوری گفتم اما او نمی فهمد


بهتر که از دیوانگی ها دست بر دارم

وقتی که حتا با غزل ها او نمی فهمد


گفتی چرا تنها؟ چرا اینقدر سرگردان؟

گفتم ندارم چاره ای تا او نمی فهمد


{هرکس به خود مشغول باشد.} طرحِ او این است

معلوم شد حتا خدا را او نمی فهمد


از تجربیّاتم بگویم بعدِ چندین سال:

«مجنون هم آخر عشق را با او نمی فهمد»


سوء تفاهم ها فقط یک چیز کم دارند

آن را که من فهمیدم اما او نمی فهمد



دستخطِ نا مبارک!


یکی از دوستا پریروزا گف یه دس خط از چرکنویساتو بذار تو بلاگت... مام که خوره ی این کارا و خُل و چلِ وضعیتای پُست مدرنیم. فی الواقه به دستخطِ  علمی-تخیّلیم هم واقفم.




{ای که با نقدت هوس داری که خوش نامم کنی

اتفاقن در غزل بی اعتباری خوش تر است


امتحانی سخت ما را این چنین دیوانه کرد

بینِ عقل و عشق دیدم... عشق آری خوش تر است


بخشی از یک غزل منتشر نشده حتا!!}


عشق و نسبیّت



عشق صورتِ متافیزیکیِ نسبیتِ انیشتین است

 

نسبیّتِ عامِ چشمانش 


و نسبیّتِ خاصِ لب هایش... 




به آهستگی


به چشم هایت بگو آهسته پلک بزنند


به آهستگیِ یک عمر!


فهمیدنِ هر نگاهت


یک عمر زمان می طلبد