چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

بهانه

تا کی بهانه ای تو به دستم نمی دهی؟

آماده می شوم . تو بیا و شروع کن


من هم دگر برای خودم یک کسی شدم

از این به بعد رو به روی من خضوع کن


وقتی به اعتبار دلت تکیه می کنی

یک لحظه ای به حاجت ما هم رجوع کن 


"حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای" 

با ذکر یا حسین(ع) دوباره شروع کن

ابتلا

گفتم که مبتلای تو باشم. ولی نشد

یک عمر در هوای تو باشم. ولی نشد


می خواستم که با مدد چشم های تو

صورتگر ثنای تو باشم. ولی نشد


در قُرب و بُعد و حادثه حرفی نمی زدم

 شاید که آشنای تو باشم. ولی نشد


گفتم برای با تو شدن در سلوک عشق

بیمار چشم های تو باشم. ولی نشد


می خواستم که در همه ی عمر. ای عزیز

همراه لحظه های تو باشم. ولی نشد


کی می شد اینکه هم من و هم تو یکی شویم؟

هم بنده هم خدای تو باشم!؟. ولی نشد


ارشد الی الطریق. "که در راه مانده ام

تا اینکه پا به پای تو باشم". ولی نشد


من در خودم  زبانه کشیدم و سوختم

می خواستم برای تو باشم. ولی نشد

حال خوب

بعد از تماس تلفنی!!!

تو بودی و دل من بود . حال خوبی بود

میان شور و شعف ابتهال خوبی بود


کجا دوباره سخن با تو می توان گفتن

که در نهایت واقع! خیال خوبی بود


به یُمن اسمِ قشنگت هدایتم کردی

در این کویر وجودم نهال خوبی بود


دلیل وحدت من با تو چشم های تو بود

که تیز بود و گریزان. غزال خوبی بود


همینکه حرف زدم با تو هیچِ هیچ شدم

درون عالم کثرت زوال خوبی بود


اگر ارده ی چشمت نبود می گفتم

محال بود نگویم . محال خوبی بود


تفالی زده ام در خیال آغوشت

فقط همین قدرم بس . که فال خوبی بود


یکی که دید مرا با تو حرف خوبی زد

قضیه ی در و تخته . مثال خوبی بود


فقط محبت تو در دلم قرار گذاشت

برای درک تو مال و منال خوبی بود


 اگر دوباره دلیل خرابیم را خواست

همین بس است بگویم سوال خوبی بود




تو در اوج خدا و من درون خویش پنهانم

تمنا می کنم چشم تو را . ساکت نمی مانم

فقط برای خودت ...

خودت کنار خودت باش و آشنای خودت

دلت شکست اگر؟ گریه کن برای خودت


به گوشِ ناشنوایان نمی رسد دردت

صدای هیچ کسی نیست جز صدای خودت


ببین که مرثیه خوان ها برات می خوانند

بسوز. این تو و این شعله های نای خودت


اگر به حال خودت غبطه می خوری حق است

چه حرف ها که نمی زد فقط برای خودت


چقدر طول کشیدست تا به او برسی؟

چرا نمی رسی اکنون به ردّ پای خودت؟


اگر که درد شدی دردِ راه و رفتن باش

برو برس به نهایت. به انتهای خودت


به انتهای عطش. ابتدای اسراری

که سخت می شود آن گاه ابتلای خودت


تقیّه کن. مگو از رازهای پنهانی

مگر نداری از این تیغ ها هوای خودت؟


برو دوباره برو. راه عشق طولانیست

کمک بگیر در این راه از خدای خودت


اگر که دور شدی از خودت. خودت شده ای

درست مثلِ خودِ خوبِ ابتدای خودت


وضو بگیر. که هنگام پر کشیدن توست

عروج کن دَمِ معراجِ ربّنای خودت


به انتها نرسیدی هنوز مانده کمی

چقدر سخت شده درکِ ادعای خودت


که قصه های پر از سوز را بیان می کرد

میان دامن یار و سرِ جدای خودت


چقدر سخت شده درکِ تیغ در گلزار

بخوان به باور ما خونِ زخم های خودت


تو مصطفای حسینی. برای سردادن

رسیده ای به نهایت. به کربلای خودت 

 

پ.ن: جوشش است . هنوز کوششی نکردم برای بهتر شدنش.