چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

سه شب مانده به محرم ...

کسی به فکر غزل های تو نبود... برو


یکی دو پّک زدی از عالم وجود... برو



ببین که هم قفسانت رسیده اند به اوج


و پای بسته ترین بال پر گشود... برو



به چای و روضه و سیگار و شعر دل بستی


به غیر روضه از این عُلقه ها چه سود؟... برو



برو که هجرت ِ از بودنت اثر دارد


تمام کن همه ی آنچه هست و بود... برو



بکش تمام کثافات ِ عشق را بیرون


دو پُک بزن به خودت بعد مثل دود... برو



خیال کن که دلت فارغ از دو دنیا بود


خیال کن که کسی لیلی ات نبود... برو



تو مصطفای حسینی بزن به شاه رگت


به تیغ معجزه سر را ببر و زود... برو




تسکین...

تو ... یک شبه تمام تمنای من شدی

وَ در سلوک ِقرب ِخودت پای من شدی

من آدمیّتم همه در عاشقیّت است
ممنونتم که سرزده حوّای من شدی

آشوب من نشست... به آغوش گرم تو
دارم درست می شنوم... نای من شدی

چشمت تمام قاعده های مرا شکست
آن لحظه ها که محو تماشای من شدی

من داستان یوسف ِ خود را به هم زدم
با اتکّا به اینکه زلیخای من شدی

سیگار و چای و روضه، همه هستی من است
روضه کنار... دود ِ من و چای من شدی

تسکین گرفت با تو تمام هویّتم
تا لب به لب شدیم... تو معنای من شدی

معصومه های بکر خدا در حسادتند
از آن زمان که مانی ِ مانای من شدی

الخیر فی وَقَع ... و تو خیری برای من
شرّت در این شدست که رویای من شدی

برای عشقم سعید بن عبدالله حنفی که سپر بلای ارباب شد در نماز ظهر عاشورا.
ارباب آمد به بالینش . سعید گفت: هل اوفیت(آیا به عهدم وفا کردم؟)
ارباب فرمود: انت امامی فی الجنه( تو پیش روی من وارد بهشت می شوی). 

آسمان بود تا تو پر بکشی
عشق را جرعه جرعه سر بکشی

بار عشق حسین(ع) سنگین است
قسمتت بود بیشتر بکشی

سپر سینه ی حسین(ع) شدی
تا که از ریشه ات ثمر بکشی

کاش می ماندی و نمی رفتی
تا تو هم تیری از کمر. بکشی!!

گرچه جسمت ز تیر پرّان شد
نشد از جسم او سپر بکشی

سرالاسرار عشق.هل اوفیت؟
و امامی که خواست پر بکشی

از شب قدر خون شروعت کرد
تا خودت را دم سحر بکشی

یک نگاه حسین(ع) کافی بود
تا که از عمق خود شرر بکشی
 
گفتی آقا نمی شود دستی
روی این چشم های تر بکشی؟

دستهایش و چشم های ترت...
آری. آقاست ... آمده به بَرَت

تو به قرب حسین(ع) ره بردی
جرعه جرعه ز باده اش خوردی

مثل اسم خودت سعید شدی   
پیش ارباب رو سپید شدی 

اعجاز دل

در دلم جز شعله های نور نیست
کار عشق است و جز این میسور نیست

سینه ام را داغ او آتش زده
دیگر اینجا جای وصف طور نیست

می رسم تا. پشت دیوار بقیع
تا مسیر خانه دیگر دور نیست

بر مشامم بوی یاسی می رسد
سرّ مادر(س) از پسر مستور نیست

سر نهم آخر به تیغ عشق او
روضه جای حرف و شعر و شور نیست

من فنا گشتم به قرب مادرم(س)
تا نگویندم از او ماثور نیست:

شرب خمرم از گل یاس است و بس  
کار اعجاز دلم با فاطمس

یک شعر عاشقانه بخوانم ... اجازه هست ؟!

دیوانگی ما اثر چشم شما بود
این قدر که دل دور و ور چشم شما بود

تا پلک زدی قاعده ی عشق به هم خورد
آشفته شدن ها خطر چشم شما بود

وضعیت بحران زده ی مجمع عشّاق
از روز ازل زیر سر چشم شما بود

مجنون تو لیلا شد و لیلای تو مجنون
تغییر و تحوّل هنر چشم شما بود

خورشید خودش با همه ی نور وجودش
در چرخش هستی قمر چشم شما بود

چون تیر رها شد ز کمان باک نداریم
مژگان سیاهت سپر چشم شما بود

ما معتکف کعبه و شش گوشه ی عشقیم
توفیق همین هم ثمر چشم شما بود

عالم سرِپا مانده اگر . جلوه ی چشمیست
آن چشم که گریان و ترِ چشم شما بود

گفتند که حق گردنِ حق داشتی آقا
چون ذات فقدنا کفرِ چشم شما بود...!!!