چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

دوباره چشم تو...

تو چشم هات قشنگ اند مثل آهوها

و حرف هات همه خالی از هیاهوها


چقدر حال مرا خوب می کند یادت

درست مثل غزل خوانی پرستوها


به باد گفته ام از کوی تو گذر نکند

مگر خدای نکرده دوباره گیسوها...


نسیم هم به لطیفی دستهایت نیست

به عطر ناب تو کی می رسند شب بوها


ز غنچه های لبت ابتکار می بارد

چرا طمع ننمایند بچه پر روها؟!!


مرا بگیر در آغوش چشم های خودت

ببر مرا به خیالت به توی در توها


اگر سراغ تو را هر کسی گرفت بگو

فقط برای منی مه ترین مه روها


بگو که هرکس و ناکس که لایق من نیست

بگو که عشق ندارد هوای ترسوها


ببین چه کرده ای با من چنین خراب شدم

مکن که تاب ندارم از این هیاهوها


تو عادتت شده خون ریختن به پای خودت

بریز خون مرا هم به تیغ ابروها...............................!!!!!!!!!

یاد تو

شعرهایم همه با یاد تو پی رنگ شدند

بعد از آن بود که موزون و هماهنگ شدند


در پی قافیه بودم که رُخت جلوه نمود

ناگهان قافیه ها زود هماهنگ شدند


من غزل را ز عنایات تو آموخته ام

واژه هایم همه در برکه ی تو رنگ شدند


چاره ی چشم تو در شعر خیال انگیزی است

ور نه جمع عقلا هم همگی منگ شدند


"در نظربازی ما بی خبران حیرانند"

جرم ما چیست که مردم همه دلسنگ شدند؟

انتخاب

دلِ من انتخاب خوبی داشت

آینه بازتاب خوبی داشت!


تا که از تو سوال پرسیدم

چشم مستت جواب خوبی داشت


من دلم مثل سیر و سرکه به جوش

چه قَدَر التهاب خوبی داشت


اولین روز با توام بودن

آسمان آفتاب خوبی داشت


آب دریاچه ی مقابلمان 

با تو حدّ نصاب خوبی داشت


بازم از چشم تو بگویم که

چشمه ای بود و آب خوبی داشت


در مسیری که با تو می رفتیم

دسفروشی کتاب خوبی داشت


داستان های لیلی و مجنون

که اشاراتِ ناب خوبی داشت


بلبلان با اشاره می خواندند

می فروشی شراب خوبی داشت


مانده یادت چقدر گشنه شدیم؟

دلمان آب و تاب خوبی داشت؟


گفتم. آن جا! نگاه کن. آن جا!

 روزه خوردن صواب خوبی داشت!


بوی ریحان تازه می پیچید

نان داغ و کباب خوبی داشت


بگذریم و به آخرش برسیم

آخرش اضطراب خوبی داشت


خیرگی های من به لب هایت

که چه رنگ و لعاب خوبی داشت


حس دیوانه وار چشمانت

در سکوتت خطاب خوبی داشت


پلک هایت به هم که می خوردند

حالِ من انقلاب خوبی داشت


با نسیمی. قشنگ فهمیدم

گیسوانت خضاب خوبی داشت


با وجود مهندسیت. دلم 

سازه های خراب خوبی داشت


از همان روز شک نکردم که

دل من انتخاب خوبی داشت



پ.ن: شبی در محضر بزرگی بودم. ایشون چند تا از شعرهاشون رو که در کاغذ پاره ها بین کتاب هاشون اتفاقی پیدا کردند برای من خواندند. خیلی لذت بردم. گفتم حاج آقا چرا این ها رو یک جا جمع نمی کنید تا سر فرصت چاپ کنید، گفتند یه روزی که داشتم می رفتم پیش آقا اسماعیل دولابی(ره) ) تو راه چند بیتی به ذهنم خطور کرد اما ننوشتمشون. ذهنم مشغول بود تا اینکه رسیدم پیش ایشون. نشسته بودیم که  گفتند: آقا اینا رو ولش کن(شعرهارو) میاد و میره ، اهمیت ندشون! مشغول نشو!

حالا حکایت ما فرق میکنه . ما هرچی میاد سریع می نویسم. البته خیلی هم از دستمون در رفته ولی الآن دریده شدیم دیگه! یه نمونشم میشه این!!! 

بهانه

تا کی بهانه ای تو به دستم نمی دهی؟

آماده می شوم . تو بیا و شروع کن


من هم دگر برای خودم یک کسی شدم

از این به بعد رو به روی من خضوع کن


وقتی به اعتبار دلت تکیه می کنی

یک لحظه ای به حاجت ما هم رجوع کن 


"حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای" 

با ذکر یا حسین(ع) دوباره شروع کن

ابتلا

گفتم که مبتلای تو باشم. ولی نشد

یک عمر در هوای تو باشم. ولی نشد


می خواستم که با مدد چشم های تو

صورتگر ثنای تو باشم. ولی نشد


در قُرب و بُعد و حادثه حرفی نمی زدم

 شاید که آشنای تو باشم. ولی نشد


گفتم برای با تو شدن در سلوک عشق

بیمار چشم های تو باشم. ولی نشد


می خواستم که در همه ی عمر. ای عزیز

همراه لحظه های تو باشم. ولی نشد


کی می شد اینکه هم من و هم تو یکی شویم؟

هم بنده هم خدای تو باشم!؟. ولی نشد


ارشد الی الطریق. "که در راه مانده ام

تا اینکه پا به پای تو باشم". ولی نشد


من در خودم  زبانه کشیدم و سوختم

می خواستم برای تو باشم. ولی نشد