چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

وا داده ام...

یک گوشه ای بی هیچ کس افتاده ام این روزها

ای مرگ پیش ِ ما بیا... آماده ام این روزها

 

تابوت خود را ساختم... تا آخر ِ خود تاختم

در زندگی هم باختم... وا داده ام این روزها

 

شاید رگم را هم زدم ... شاید نه... حتمن می زنم

از هر چه غیر از تیغ ها... آزاده ام این روزها

 

من مثل آن تاکم که چیدند و درون خمره ها

انداختند اَم... من شرابم... باده ام این روزها

 

پیچیده بودم دور ِ عشقی که نمی خواهد مرا

پیچیدگی ها حل شدند و ساده ام این روزها

 

هر کس رسیده رد شده از روی جسم و روح ِ من

در رفت و برگشتند مردم.. جاده ام این روزها

 

سیگاری آتش می زنم ... چایی نباتی می خورم

با روضه هایم گوشه ای افتاده ام این روز ها ...

 

از عشق گریزی نیست...

از عشق گریزی نیست...از صورت زیبا هم

از انس به بانویی در قصه و رویا هم


اینکه من و او تنها زیر ِ غزل ِ باران

در حال ِ قدم رنجه بر خاطره ها با هم ...


باشیم و فقط چیزی از جنس ِغزل باشد

بین من و او ... بعداً ... دو تا دل ِ رسوا هم


باید برود از بین... هر چیز میان ما

یک حرف اگر باشد یا نقطه و کاما هم


ای بانوی رویایی که واقعیت داری

با ما تو مکن کاری که خاطره... با ما هم؟!

لازم است...!

گاهی برای پر نزدن.. بال لازم است!

گاهی رسیده هست ولی کال... لازم است


عقلانیت به سبک مدرنیته خوب نیست

وقتی سوار مترو شدی... فال لازم است


ما پی به فقر ِ ذاتی ِ خود هم نبرده ایم

گُه خورده هر که گفته فقط مال لازم است!


هر سال نام جانوری را گرفته است

نام ِ "خر ِ دو پا" بر ِ یک سال لازم است


وقتی که نیست خانم زیبا و تازه ای

حد ِاقل یه پیر ِ کهنسال لازم است


هان ای جوان که مخ زده ای پس به گوش باش

وقت قرار ... لاله و پامچال لازم است


با بوی فِرند رفتن هر جا درست نیست

با جی فرند فتح ِ کلکچال لازم است!


تکرار می شود همه ی هیچ و پوچ ها

حوّل به نوع ِ دیگری از حال لازم است


دکتر هنوز یکسره مشغول ریدن است

پر شد خلای کشور و اسهال لازم است


جانا بذار بسته بماند دهان ِ من

گاهی سکوتِ تلخ پس از قال...لازم است


در انتها برای همین چیز و شعرها

وبلاگ نه... سایت نه... پورتال لازم است

چند وقتیست خودم دست به کارم... برسم

آمدم یاد بگیرم به بهارم برسم

دست از دل نکشیدم به قرارم برسم


از خودم دور شدم.. فرصت نزدیکی نیست

اتفاقیست مگر تا به کنارم برسم


هر چه هستیم.. همینیم.. همین.. بی کم و کاست

او عمل کرده که من هم به شعارم برسم


هیچ کس نیست به پایان برساند ما را

چند وقتیست خودم دست به کارم.. برسم


عهد را صبح نوشتند ولی در دل ِ شب

یک نفر معجزه کرده سر ِ دارم برسم


"هنگام تنگدستی" خونی بریز پایش


"دل می رود ز دستم" بعد از نگاه هایش

"در زلف چون کمندش" می پیچم و بهایش...


"آسایش دو گیتی" یا خون ِ خویش خوردن

"در کوی نیک نامی" سر می دهم برایش


"سرکش مشو که چون شمع" پروانه می نمایم

شاید "که بازبینیم دیدار آشنا"یش


وقتی "به جای یاران فرصت" به غیر افتد

"هنگام تنگدستی" خونی بریز پایش


"جام می است بنگر" در دست های ساقی

"ساقی بده بشارت" جانی کنم فدایش